گزارش اختصاصي آراز آذربايجان
در بساط فالگیران در ایام عید چه میگذرد؟
رویا سیدولیلو
گروه گزارش: دو روز گذشته بعد از ظهر بود که با دوستم از خیابان عارف در حال بازگشت از دانشگاه بودیم که دوستم بی مقدمه گفت:”همکلاسیام رفته پیش فالگیر! خیلی حرفاش درست بوده! هر چی گفته راست از آب در آمده است. اما من میترسم تنهایی به اونجا برم! میای با هم بریم؟
خیلی وقت بود که دنبال یک سوژه مناسب این چنینی برای روزنامه میگشتم. انگار این همان سوژه بود …
بعد از اندیشه کوتاهی بلافاصله شماره فال بین را از دوستم خواستم و او در جواب گفت که بگذار شماره رو از دوستم سمانه بگیرم.
دقایقی بعد شماره فالگیر مذکور در دست من بود. اما برای تماس گرفتن هنوز هم تردید داشتم. زیرا چندی قبل نیروی انتظامی در جلسات مختلف اعلام کرده بود که با این مراکز برخورد جدی میکند و شاید همین موضوع باعث شد وقتی شماره را میگیرم، دستانم بلرزد.
شماره را گرفتم…
-سلام الهام خانوم. شماره شما رو از دوستم گرفتم. اگه امکان داره میخواستم یک وقت ملاقات به ما بدهید.
الهام خانوم در جواب گفت: من فردا امتحان دارم و پر از استرس هستم. پس فردا بیایید به آدرس خیابان باکری، کوچه…پلاک…
هنوز هم دستانم میلرزید و ترس خاصی در دل داشتم و تا رسیدن روز موعد حتی نمیتوانستم شب را هم بخوابم. بالاخره روز مذکور فرا رسید. کارت خبرنگاریام را در کیفم گذاشتم و با گامهایی لرزان همراه دوستم که منزلشان در چند قدمی خانه ما بود، راهی خانه »الهام« شدیم.
در خیالم جایی را تجسم میکردم عجیب و غریب که از سقفش دود به آسمان میرود و یک گوی شیشهای که یک پیر زن با ناخنهای بلندش روی آن دست میکشد و مرا مینگرد و آیندهام را میگوید. نمیدانید که تا رسیدن به منزل فال بین چه فکرهایی دیگر به ذهنم خطور میکرد.
به خانه مورد نظر رسیدیم. یک ساختمان با رو کاری مرمر، مثل همه خانههای این شهر! هیچ چیز عجیبی در این ساختمان به چشم نمیخورد و همه چیز کاملا عادی بود. از رفتن به داخل منصرف شده بودیم و در دل خدا، خدا میکردم اما وقتی دیدیم چند نفر خانوم دیگر وارد خانه شدند، قوت قلب پیدا کرده و وارد شدیم.
خانه از داخل پلات قدیمی داشت. از راهروی تنگ باید به سمت چپ میپیچیدیم و از پلههایی که موکت بودند، به طبقه دوم میرفتیم. باور کردنی نبود! اینجا به مطب یک پزشک بیشتر شباهت داشت تا خانه یک فالگیر که من گمان میکردم پر از جن و پری باشد!؟
روی مبلهای قهوهای رنگ شیک که در سالن بود نشستیم. به منشی! گفتیم که نوبت گرفتهایم و ناممان را گفتیم. البته نام مستعار…
در دنیای خودم غرق بودم و میترسیدم هر لحظه نیروی انتظامی سر برسد! اما قوت قلبم کارتی بود که همراهم آورده بودم. بیشتر به چشم یک تفنن و سوژه به این مسئله نگاه میکردم تا نیاز و ضرورت.
خانم منشی برای هرکدام از ما یک فنجان قهوه آورد. نمیدانیم چه کار باید بکنیم.
خانمی که قبل از ما وارد خانه شده بود قهوه را نوشید، نعلبکی را روی فنجان برگرداند و آن را به صورت واژگون روی میز گذاشت. ما هم به تقلید از او این کار را انجام دادیم. وقتی خانم منشی سرش را برگرداند، شیطنت به من دست داد و فنجانم را با فنجان دوستم عوض کردم و ساکت و آرام در جای خود نشستم!
سالن انتظار با نظم آرایی خاصی نگاهم را به خود جلب کرده بود و در حال نگاه کردن به فضای سالن بودم که ناگهان چشمم به یک برگه چاپ شده بر روی دیوار افتاد. شاید باورتان نشود اما بر روی آن طرحهایی با قیمتهایی درج شده بود که به نظرم درآمد این شغل حتی از پزشک هم در ماه فراتر میرود.
خدمات جدید عیدی برای خانوم های محترم:
فال شب عید دختر خانم ها جهت باز کردن بخت …۳۰ هزار تومان
فال تاروت و قهوه چهارشنبه سوری جهت جذب و افزایش محبوبیت … ۴۵ هزار تومان
شکستن تلسم و جادو …۱۵۰ هزار تومان!؟
اکثر خانمهایی که در این مکان بودند، از همدیگر سوال مشترکی داشتند: »خوب فال می_گیره؟ دفعه چندمیه که اومدی اینجا؟ تا حالا حرفایی که گفته درست در آمده؟«
نوبت ما بود. با گامهایی لرزان و فنجان به دست وارد اتاق شدیم. الهام یک دختر نسبتا چاق بود که پشت یک مینشسته بود. روی میز ورقهای بازی، یک فنجان و نعلبکی (به گمانم متعلق به مشتری قبلی بود)، یک دفترچه ۱۰۰ برگ، یک خودکار و چند کاغذ مچاله شده کوچک بود.
گفت: اول کدامتان میخواهید از آیندهتان باخبر شوید؟!
گفتم اول فال دوستم را بگو.دوستم با فنجان قهوهای که من نوشیده بودم، روی صندلی نشست و به دهان فالگیر خیره شد.»الهام« اول فنجان را نگاه کرد و از حال و آیندهاش گفت. نمیدانم با فنجان قهوه من چطور داشت برای دوستم پیشگویی و پس گویی میکرد! چیزهایی که میگفت حالت کلی داشت.
نوبت من رسید و فنجانی که متعلق به دوستم بود به دست گرفتم و به او دادم.
-گفت یک مسافرت در پیش داری …البته زیاد دور نیست. (خب این را که لازم نبود کسی بگوید. ما آدمها معمولا سفر میرویم، به خصوص اگر زیاد دور نباشد!)
-خانومی در همسایگی شماست که هیکل درشتی دارد و به خانواده شما حسادت میکند. (خب این هم که زیادی طبیعی بود! مسلما افرادی هستند که به دیگران حسادت میکنند!)
-در آینده با مردی آشنا میشوی و با او ازدواج نمیکنی، اما بعد از گذشت چند ماه با مرد دیگری که شرایط بهتری دارد ازدواج خواهی کرد! (خب این هم که مسیر زندگی هر دختری است و همه دخترها میخواهند با مردی ازدواج کنند که شرایطش خوب باشد.)
البته در ادامه چیزهای دیگری هم گفت که کاملا منطبق با جریان معمول زندگی هر انسان است و برو برگرد ندارد! وقتی سخنانش تمام شد و میخواستیم از او خداحافظی کنیم، گفت: قابل شما رو ندارد، میشود نفری ۱۲ هزار تومان، با منشی حساب کنید. به طرف الهام برگشتم و با نیشخند گفتم: الهام جان واقعا حرفهایی که در مورد هر یک از ما گفتی راست بود؟
گفت:بله! شک نکن! به زودی تمامی آنچه گفتم برایت اتفاق خواهد افتاد.
به طرف دوستم که در کنار الهام ایستاده بود برگشتم و گفتم: پس آنچه برای تو تعریف کرد برای من و برعکس برای تو اتفاق خواهد افتاد. چون من فنجانهای قهوه را عوض کرده بودم!؟
الهام با عصبانیت از جا برخواست، ولی اجازه ندادم حرفی بزند و بلافاصله گفتم : تو هم اگر به آینده تسلط داشتی نگران امتحان و سوالات آن نبودی و میتوانستی به راحتی ذهن استادتان را بخوانی! راستی با این شغل پر درآمد و این سن و سال، چرا رفتهای دنبال درس و مشق؟ درآمدت که با گول زدن دختران و زنان ساده لوح از درآمد یک پزشک هم بالاست…
اگر میماندیم، کتک مفصلی را از الهام نوش جان میکردیم. تا خواست با عصبانیت به طرفمان بیاید و با تلفنی که به دست داشت و نمیدانم میخواست با چه کسی در آن حالت تماس بگیرد، فرار را بر قرار ترجیح دادیم. اگرچه در حین فرار پایم پیچ خورد اما خدا را شکر از دست این کلاه بردار و سودجو، جان سالم به در بردیم.
به گزارش آراز آذربایجان در عصری که تکنولوژی و پیشرفتهای علمی و صنعتی آن گوش فلک را کر کرده است، هنوز هم هستند افرادی که چنین اعتقاداتی دارند و حتی به آن میبالند! مدام از آخرین فالگیری که مراجعه کردهاند سخن میگویند و اینکه خیلی خوب پیشگویی میکند. حتی انواع فال هم در بازار پیشگویان موجود است که هر نوع از فالها قیمتهای مختلفی دارد.
در این میان گروهی نیز از اعتقادات مذهبی مردم سوء استفاده میکنند و از این راههای نامشروع به اخاذی از مردم میپردازند. گاه این مردم فریب خورنده کم سوادند و گاه با تاسف فراوان، باسواد و تحصیل کرده!
اما چرا افرادی در لایههای مختلف اجتماعی اقتصادی و فرهنگی، دست به دامان کسی میشوند تا در تمام زندگی خصوصی و حتی زناشوییشان سرک بکشد و برای آن نسخه تجویز کند؟ آیا دانستن آینده کمکی به انسان گرفتار میکند؟ یا تنها گرهی در میان گرههای استرسزای زندگی مدرن ایجاد خواهد کرد؟ مگر نمیگوییم خالق تمام انسانها خدای مهربان است پس چه کسی بهتر از خداوند میتواند از آینده انسان خبر داشته باشد؟
گاهی اوقات روابط در زندگیهای ماشینی امروزی سرد میشود و حالت یکنواخت و کسالت باری به خود میگیرد. افرادی از همدیگر دلزده و ناامید میشوند ولی با این حال سعی دارند به آخرین ریسمانها نیز برای حفظ و بقای زندگیشان چنگ بزنند. این ریسمان در حالت غیرعادی، همین پیشگوییهایی است که در همسایگی ما زندگی می کندو چه بسا در میان اقواممان …
زندگی بر پای عادت، یکنواخت و بدون شور و شوق باعث میشود انسان متمدن امروزی دست به دامان رمال و فالگیر شود تا اندکی از آیندهاش سر دربیاورد! حتی اگر اعتقادی نداشته باشد و حتی اگر این کار برای او تبدیل به تفنن یا عادت شده باشد. گاهی نیز مشکلاتی که بر سر راه مردم به وجود میآید، بهانهای میشود برای مراجعه به فالگیرها برای تغییر سرنوشت و خبری از آینده.
اما به راستی این اعتقادات تا چه اندازه اصولی است و قابل اعتماد؟ آیا کسی که میتواند از آینده خبر بدهد، نیازی به پول دیگران دارد؟ آیا کسی با چنین قدرتی، نمیتواند در چشم بر هم زدنی فردی را متقاعد کند که اموالش را بدون هیچ پرسشی و بدون کم و کاست در اختیارش قرار دهد؟
به نظر میرسد چاره کار در تقویت پایههای اعتقادی مردم و به روز رسانی زیرساختهای فرهنگی جامعه باشد.
پیش از هر کاری، پیشنهاد میشود با بالا بردن سطح آگاهی افراد و بستر سازی مناسب فرهنگی، با این پدیده روبه رو شد؛ چرا که علیرغم برخورد قضایی و جرم تشخیص دادن معضل فالگیری و رمالی در جامعه، به نظر میرسد چنین برخوردهایی فقط مسکنی موقت به حساب آیند.
تجربه نشان داده که هرگز چنین برخوردهایی به کاهش و ریشه کن شدن باورهای نادرست منجر نمیشود. چه بسا با کشیدن خطوط قرمز به دور چنین آسیبهایی، اشتیاق و درخواست آن از سوی جامعه بیشتر خواهد شد. ولی امیدواریم مسئولان اجازه چنین فعالیتهای سودجویانه را در جامعه ندهند.
نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۴:۵۸ ق.ظ