خود شیفتگی فرهنگی سبب اشباع شدگی کاذب علمی

خود شیفتگی فرهنگی سبب اشباع شدگی کاذب علمی

گروه فرهنگی:خود شیفتگی فرهنگی و قومی سبب شده است نوعی احساس سیری و اشباع شدگی کاذب درون ما را فرا بگیرد. ما از همه برتریم . این را تاریخ و انقلاب مان به ما حقنه کرده است. شکوه تاریخی پارتیان و هخامنشیان ما را به وجد می آورد تا به خود بگوییم : هنر نزد ایرانیان است و بس.
وقتی علم و هنر نزد ما است ، دیگر چه جای خواندن مکتوبات دیگران و توجه کردن به آثار و هنرهای سایر ملل است . شکوه تمدن اسلامی قرن سوم به بعد چنان افتخاری در ما ایجاد می کند که سرفرازانه و البته با تفاخر دیگران را می نگریم و جهان را ریزه خواران خود می دانیم. کم نیستند کسانی که معتقدند کشورهای پیشرفته ، علوم جدید را همگی از مسلمین و تمدن اسلامی به عاریت گرفته اند.
وقتی چنین است دیگر چه جای روی آوردن به علوم دیار غرب. دانستن و خواندن از آن کسانی است که هنوز خود را محتاج می دانند. ما که ابن سینا و فارابی و رازی و ملاصدرا و … داریم دیگر نیازی به پژوهش و مطالعه و تحقیق و تامل علمی نداریم . به تعبیری دیگر آن چه خوبان همه دارند ما یکجا داریم. وقتی گلی را گم کرده باشیم، به هر گل که برسیم آن را می بوییم. اما آن هنگام که بوستان حقیقت جملگی در اختیار ما باشد، جستن و بوییدن و پرسش کردن و بی تابی و خود را به در و دیوار زدن ، دیگر معنایی ندارد. کسی در جستجوی “آواز حقیقت ” می دود که آن را نیافته باشد. اما واصلین به سرزمین آرامش ، سر بر زمین می گذارند و خواب چشمانشان را می رباید، گویی در آرامش ابدی فرو رفته اند. یا به تعبیری دیگر سرخوشانه تعطیلات تاریخی شان را شادمانه می گذارند.ترس از شک وپرسش در ما ریشه دوانده است. چنین می اندیشیم که شک می تواند ایمانمان را برباید. ما نمی پرسیم و طلب درونی نداریم زیرا آموزش ندیده ایم باورهای مان را با رویکردهای انتقادی بررسی کنیم. از پرسش فرار می کنیم زیرا می ترسیم پذیرش هر سئوالی مجموعه ی اعتقاداتمان را در هم ریزد و نظم سنتی و گذشته مان را از هم بپاشد. می ترسیم هندسی معرفتی و چهارچوب باورهای مان شکسته شود. ما از تغییرات هراسانیم به ویزه اگر با خواندن کتاب مجبور به تغییرات درونی شویم. مطالعه هم برای پاسخ یافتن است و هم شروع پرسش های جدید .
جامعه, سیاست و دین در ایران نیازمند نقد موشکافانه و تحلیل های علمی است تا نقاط قوت وضعف آ ن بررسی گردد پویایی و شکوفایی هر سه ی این مولفه در گرو نقدی جدی و بنیانی است اما فقط سیاست و مسندنشینان در قدرت نیستند که مانع شکل گیری و ترویج اندیشه های انتقادی می شوند بلکه جامعه نیز در برابر نقد باورها و داشته ها یش واکنش نشان می دهد جامعه، سیاست و دین در ایران نیازمند نقد موشکافانه و تحلیل های علمی است تا نقاط قوت وضعف آ ن بررسی گردد.
پویایی و شکوفایی هر سه ی این مولفه در گرو نقدی جدی و بنیانی است. اما فقط سیاست و مسندنشینان در قدرت نیستند که مانع شکل گیری و ترویج اندیشه های انتقادی می شوند بلکه جامعه نیز در برابر نقد باورها و داشته ها یش واکنش نشان می دهد. دربرابر آن مقاوت می کند و حتی بعضا با خشونت، راه های نقد را مسدود می کند. به تعبیر “برلین”(فیلسوف) مردم دوست ندارند بیش از حد تحلیل شوند و کسی ریشه هایشان را بیرون بیاورد و از نزدیک وارسی کند. از نظر برلین اگر مبانی نظری، اعتقادات و پیش فرض هایی که به نتایجی منجر شده است مورد نقد قرار نگیرد و همان طور راکد بماند جامعه به سوی تحجر پیش می رود. “اعتقادات تصلب پیدا می کنند و به صورت جزمیات در می آیند و قوه ی تخیل کژو معوج می شود و ادراک و تفکر از باروری می افتد.” جامعه در بستر جهالت و تاریکی به خواب می رود، در نتیجه روحیه ی حقیقت طلبی در برابر مسلمات و پیش فرض های منجمد وغبار گرفته رنگ می بازد. گرچه در همه ی جوامع نوعی مقاومت در برابر جریان نقد وجود دارد اما تفاوت اساسی میان جوامع سنتی و مدرن در وسعت ، شدت و گستره ی مخالفت با نقد است. “بارنز و بکر”، با بحث در باره ی برخی ویژگی های اقوام پیش از تاریخ ( که به آنها قوم نانویسا اطلاق می کنند) ، اجتماع نانویسا را اجتماعی خود بسنده و محدود به دایره ی بسته ی قومی معرفی می کند. در این گونه اجتماعات متجانس که واجد نوعی آرامش و سکون رویایی هستند، آدمی اسیر ذهنیتی راکد و جزمیات متصلب ، اما متزلزل می گردد. سنت ها ، آداب رسوم و باورهای تاریخی خود را بر جامعه تحمیل می کنند و راه هر گونه پرسش و شک را می بندند، تا جایی که باورها به مثابه ی امری خلل ناپذیر و مقدس از دسترس نقد بیرون می رود. هیچ کس حق پرسش ندارد و اساسا هر گونه پرسش نوعی شبهه افکنی و گناه تلقی می گردد و با واکنش های تند و بعضا قهرآمیز روبرو می گردد. در این فرهنگ ها وظیفه ی آدمی تماما اطاعت و پیروی است.
“شک و نقد” آنقدرمهم است که با توجه به این مولفه می توان تاریخ را به دو مقطع پیش از دکارت و بعد از دکارت صورت بندی کرد. مهمترین شاخصه ی دکارت، به رسمیت شناختن شک و حق پرسش برای آدمی است، همان گونه که خود او چنین کرد. دکارت همه ی آن چه را از پدر ومادر و محیط و جامعه فرا گرفته بود، مورد شک قرار داد. وی شک را، راه وصول به یقین می دانست و از این رو آن را “شک دستوری” و یا شک مصلحتی می خواند. او می گفت:”حتی یقین من به این که دو و سه پنج می شود شاید از شبهاتی باشد که شیطان به من القاء کرده باشد و بنابراین کلیه ی افکار من باطل باشد، پس فعلا تکلیف من ان است که در همه چیز شک داشته باشم و هیچ امری را از امور یقینی ندانم”. گویی جامعه به مدرنیته پا نمی نهد مگر آن که شک و نقد را بپذیرد و دروازه ی باورها و اعتقادات را به روی وارسی های سمج و بی مهابا و نقد روشمند بگشاید.
گرچه سهم قدرت سیاسی و حکومت در انسداد اندیشه و ایجاد موانع در برابر نقد، کم نیست اما همه ی موانع نقد را نباید در عرصه ی سیاست خلاصه کرد. نقد، دشمنانی دارد بسی بیشتراز سیاست. برخی از موانع نقد و دشمنان شک عبارتند از: سایه ی سنگین پیشینیان ? شخصیت پرستی ? فقدان اهمیت انسجام فکری ? شلختگی فکری ? هراس از تغییر و تحول ? ترس از دست دادن ثبات درونی و بی خانمانی ذهن ? سایه ستبر سنت ها ? تقدس ( وقتی تقدس چتر خود را بر سر همه چیز باز می کند)- تعصب و پیش داوری ? تصورات قالبی و بالاخره عادات فکری و فقدان اهمیت لازم برای زیستن بی تناقض.
دست کم سه سطح نقد را باید از یکدیگر تفکیک نمود و آنها به نحو جداگانه مورد بررسی قرار داد. به دیگر سخن، متعلَق نقد ، سه دسته است:
?۱) نقد رفتارها، سلوک و کنش های تعین یافته
۲?) نقد باور ها، اعتقادات و جزمیات فکری
۳?) نقد پیش فرض ها و بدیهیاتی که مبنای رای و نظر و باور قرارمی گیرند.
عموما رفتارها بر باورها و معتقدات تکیه دارند . سقف اعتقادات و باورداشت ها نیز بر ستون بدیهیات و مسلمات فکری و پیش فرض ها زده می شود. بنیانی ترین نقد وقتی است که بنیانهای نظری و پایه های ایدئولوژی و مبانی نظری مورد پرسش قرار می گیرد. وقتی مجال نقد بدیهیات و پیش فرض ها ی پایه ای وجود نداشته باشد، چگونه می توان انتظار بهبود شرایط را داشت؟ ( ارزیابی این که مجال نقد کدام یک از سطوح سه گانه در ایران وجود دارد، به شما واگذار می کنم. ایران را پیشا دکارت و یا به عبارت دیگر، پیشا نقد ویا پسا دکارت و یا پسا نقد ، می دانید؟)نقد را می_توان به انواع مختلفی تقسیم کرد. به عنوان مثال نقد اخلاقی، نقد دینی، نقد مدرن و نقد حقوقی و…هر یک از این نقدها، از زاویه ی خاص و با رویکردی متفاوت به موضوع می پردازند. حساب آنان را باید از یکدیگر جدا کرد و از همان اول معلوم کرد که قصد داریم از کدام رویکرد و با چه روشی به نقد بپردازیم.

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۵:۳۳ ق.ظ

دیدگاه


سه + = 11