حالا بمن بگو ای سنگ صبور

حالا بمن بگو ای سنگ صبور

گروه جامعه :برای نوشتن نامه ای که می خواستم فردا به تهران بفرستم برای نوشتنش از عصر امروز با خودم کلنجار می رفتم…
کلمات را در ذهن خود ردیف کرده و از قطارشان جمله ای می ساختم بروی کاغذ آورده و آنرا در اندیشه های سبک و سنگین می نمودم… جمله را شایسته عزیزترینی که می خواستم تقدیمشان کنم نیافته و خطش می زدم..
اینکار من تا نیمه های شب طول کشید آخر سر تصمیم گرفتم قلم و کاغذ و مغز و روح و اندیشه هایم را به خدا سپرده و کار را تمام کنم… سپیدی سحرسیاهی های شب را از پیکر آسمان می زدود و ستارگان یکی پس از دیگری چشم از سو سوزدن فروبسته و در آغوش میدان تازش انوار خورشید از نظرها ناپدید شده و عرصه را برای جلوه گری و طلوع عالمتاب جهان افروز خالی می کردند … بالاخره با هر جان کندنی بود نگارش آنرا تمام کرده و صبحانه مختصری خوردم و ساعت را به دوازده ظهر روز دوشنبه هفده آذر رسانده و از خانه به قصد پست کردن آن بیرون آمدم در نزدیکترین دفتر پیشخوان خدمات دولت و بخش عمومی حضور یافتم تا نامه را بوسیله پشت پیشتاز ارسال کنم تا هم زودتر برسد و هم اینکه سوخت و سوز نداشته باشد وارده شده سلامی کردم بی آنکه جوابی داده شود در آن دفتر سه نفر دختر خانم بودند!… که شکر خدا هر سه مشغول انجام وظایفشان درپشت پیشخوان متصل و مطول که پهنای آنجا را مرزبندی کرده بود، بودند! دو نفر از خانمها غرق صحبت با یکدیگر و نفر سوم با گوشی تلفن همراهش مشغول بود به آرامی و ملایمت به دو خانمی که با همدیگر بگو بخند داشتند نزدیک شده و به نرمی گفتم:خانم نامه ای برای پست پیشتاز دارم بی آنکه کلام و گفتارشان را قطع کنند یکی از آنها با انگشت شصت دست چپش مرا در مسیر انداخت!بدانسو برگشتم … آن خانم هنوز هم با گوشی تلفن همراه خود ور می رفت… ترسیدم که اگر حرفی بزنم ممکن است امور وافکار اداریشون را مغشوش کرده و بهم بریزم و برای همین در حدود دقایقی چند منتظر ماندم تا اینکه کار واجبه ی ایشان تمام شد (شاید هم موقتاً) در حالیکه گوشی موبایل را در کف دستش داشت رو بمن کرد و گفت:کاری دارید؟ بله خانم می خواستم چند برگ کاغذ توسط پست پیشتاز به تهران ارسال کنماوراق را که از شش برگ بیشتر نبود روی میز پیشخوان گذاشتم آن خانم پاکتی کاهی از زیر قفسه پیشخوان درآورده و در روی رویه ای از آن در وسط پاکت و قسمت بالا با خطی کج و معوج مرقوم فرمود: فرستنده و در فاصله ای مشخص از آن ودر زیر فرستنده با همان خط خرچنگ قورباغه ای کلمه ی گیرنده را ترسیم نموده و بی آنکه چیزی بگوید در حالتی بین گذاشتن و پرت کردن روی میز نهاده و دوباره رفت سراغ گوشی تلفن همراه و تایپ بر روی صفحه نمایشگر آن!و …من که بطور خودکار آموخته بودم چه کار باید بکنم دست به کار شده و نشانی های فرستنده و گیرنده را نوشته و اوراق پست کردنی را داخل پاکت قراردادم کار من تقریباً تمام شده بود و دو نفر مشتری دیگر نیز به غیر از بنده به نوبت ایستاده بودند…. حدوداً پنج دقیقه همانطور ایستاده بودیم و خانم اصلاً بروی مبارکشان نمی آورند که سه نفر آدم منتظرند تا کارشان را راه به اندازد در حالیکه آرنج هایم را بر روی میز گذاشته و اندکی خم شده و به آرامی نجوا کردم:خانم نشانی ها را نوشته و تمام کردم! لحظاتی بعد خانم سرد نگاه از صفحه موبایل برداشته و پاکت را از روی میز برداشت وپس از آنکه با میخکوب از کناره ها و وسط پاکت درب آنرا تا کرد و بست به بقیه کارهایش رسید و یکی دو دقیقه بعد صورتحساب خدمات را از چاپگر درآورده و بر روی میز گذاشت شش یا هفت ستون عناوین خدمات و آخرالامر جمع آنها چاپ شده بود. جمع هزینه خدمتشان پنج هزار و چهارصد و شصت تومان ثبت شده بود شش هزار تومان روی میز گذاشتم …خانم با دیدن یک اسکناس پنج هزار تومانی و یک اسکناس هزار تومانی مثل جنّی که آهن دیده باشد برآشفت و با غیط و تحکم گفت:هشت هزار تومان ولی خانم در برگ هزینه خدماتی مبلغ پنج هزار و چهارصد و شصت تومان قید شدهخانم ناراحت تر شده و با خشم گفت:تو پاکت که نداشتی داشتی؟و بی آنکه منتظر کلامی از من بماند به امر نفر دوم و سوم و یک نفر دیگر که افزون بر ما شده بود پرداخت.میز را تکیه گاه آرنج دست راستم قرار داده وساکت ایستادم تا آنها را راه انداخت آنگاه رو بمن کرده و پرسشگرانه نگاه بر من دوخت.خانم مگه قیمت یک پاکت کلاهی از جنس کارتن چقدره؟دو هزار تومان اگه ناراحت هستید برایشان عوض کنم و پاکت هزار تومانی بدم و بدنبالش افزود.این پاکت لایه دار و حباب داره و نحوه ارسالش طوریه که پس از چهل و هشت ساعت میتونی از به مقصد رسیدنش توسط اینترنت مطلع شوی و …داشتم به دو واژه لایه دار و حبابداری که آن دختر خانم جهاز این پاکت کرده بود می اندیشیدم که کلام آمرانه اش رشته افکارم را گسیخت:حالا چکار کنم؟خانم محترم اونی که شما تصور می کنید من نیستم! هر چی را نه شناسم کاغذ و قلم را خوب می شناسم نمی خواد بخودتان زحمت تعویض پاکت را بدهید فقط هزینه پاکت را در صورتحساب خدمات پستی تان مرقوم بفرمایید.و بدنبالش برگ هزینه را به سویش دراز کردم با حرکتی که اصلاً خوشایند نبود از دستم گرفت و چند دقیقه ای در پشت میز با پاکت ور رفت و صدای میخکوب و میخکوبی شنیده شد و … سپس با کامپیوتر!خلاصه برگ صورتحساب جدید از چاپگر صادر شد که در آن تمام هزینه های عناوین خدماتی افزایش یافته و مبلغ جمع به شش هزار و هشتصد و پنجاه و هشت تومان رسانده شده بود به روی میز پرتش کرد برداشتم. خانم بی زحمت مفرط برگ هزینه پستی را از دستم گرفته و با خودکار در زیر مبلغ جمع نوشت ۱۰۰۰+ پاکت آ چهار! جمع کل هشت هزار تومان!!!! ده هزار تومان دادم دو هزار تومان برگرداند.با کدام حساب و کتاب، با کدام دین و مسلک، با کدام مرام و فرهنگ و سنت، با کدام …
!!!!!!!۸۰۰۰۰=۱۰۰۰۰+۶۸۵۸۰ ریال
دیگر کاسه لبریزم سرریز شده بود و حس می کردم به جای خون آتش در رگهایم جاریست دست و پایم می لرزید و گونه هایم گر گرفته و قلبم گویی می خواست قفسه سینه را بدرد با ملایمت و آرامی به دختر خانم گفتم:کارتان درست نیست این نوعی دزدی در روز روشن است!با نوعی پوزخند و تمسخرآمیز و بی ادبانه گفت:اگر شکایتی داری می توانی بروی پست مرکزی!برافروخته و از درون می سوختم تصمیم گرفتم مسئله را پیگیری کنم سوار تاکسی شدم تا به پستخانه مرکزی بروم در عین راه غرق در افکار بهم ریخته و آشفته ذهنی خود بودم در فکر اینکه چرا بعضی از رانندگان تاکسی و یا تمامی اتوبوسها اتوبوسرانی که سرویس دهندگان خدمات عمومی شهروندان است و یا بعضی از دفاتر پیشخوان و سوپرمارکت ها و …صدای راننده تاکسی مرا به خود آورد:آقای آخر خطه اسکناسی پانصد تومانی دادم و پیاده شدم هنوز قدم از تاکسی فاصله نگرفته بودم که …آقای بقیه پولتون مونده و بدنبالش اسکناس دویست تومانی مسترد کرد.آقا پنجاه تومان کم حسابش کردید مگه کرایه مسیر سیصد و پنجاه نیست.
پول خرد نداشتم!در حالیکه اسکناس دویست تومانی را به سویش گرفته بودم گفتم:هر مسافری پنجاه تومان از شما بره آخر شب میدونید چقدر کم می آرید؟او با گشاده رویی و متانت جواب داد.هیچ هم کم نمی آرم چون حلاله و برکت خدا را داره ولی پنجاه تومان زیادی گرغتن همه کارها را بهم می ریزه! من همینطور میخکوب بر جای خود ایستاده بودم و حیران نگاهش می کردم با انگشتش آسمان را نشان داده و با خنده ای دلنشین گفت:همه چی دست (اونه) خودش وعده کرده از تو حرکت و از من برکت. حرکت خداپسندانه برکت داره و سپس با گفتن یا علی تاکسی را به حرکت درآورد از آنچه که نیت به انجامش داشتم منصرف شده و راه دفتر روزنامه را در پیش گرفتم.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۰۳ دی ۱۳۹۳ ساعت ۵:۴۶ ق.ظ

دیدگاه


− چهار = 1