جامعه شناسی اقتصاد هنر
علی رزمآرای
گروه فرهنگی: امروز تصورات غالب دربارهی هنر، نوید دنیایی کاملاً متفاوت و دستیافتنی را میدهد که تنها در آثار هنری قابلردیابی است. اگرچه خود این تصور محصول دورهای از تاریخ هنر است که در آن هنر ارتباط تنگاتنگی با مذهب داشته و اعتقادات و ارزشهای مذهبی را به نمایش میگذاشته است. هدف هنر یونان که به عقیدهی هگل عالیترین شکل هنر است، عبارت بوده است از نمایش بالاترین واقعیت در قالب محسوسات. راز ماندگاری و جاودانگی آن هم در همین رسالت است. یا هنر شعر بزرگترین شعرای گذشتهی ایرانی بیانگر اعتقادات و ارزشهای مذهبی ایشان در شکل موزون و خلاقه بوده است.
آنجا که هنر با مذهب عجین بوده، تصوری از مدینهی فاضله را نیز متأثر از رویکرد همان مذهب به جهان اتخاذ میکرده است. امّا با گسترش جوامع و جدایی میان فعالیتهای مختلف انسانی از جمله جدایی میان هنر و مذهب، شکل دیگری از هنر به وجود آمد که بیش از هر چیز به دنیای ملموس و زندگی اینجهانی اشارت داشت؛ اما نکتهی جالب اینکه این تغییر توجه، در تعریف هنر ملحوظ نشد؛ چنانچه هنوز هم هنر را، با اینکه هدف متفاوتی را دنبال میکند، همانند گذشته میشناسیم و همان تعریف متعالی را نیز برایش قائل هستیم.
جامعهشناسانهی هنر: در کلیترین حالت، هنر را میتوان به دو شیوه تعریف کرد: تعریف فلسفی و تعریف جامعهشناختی. تفاوت اصلی میان این دو دسته از تعاریف ذات هنر در تعریف فلسفی و توجه به مصادیق و دریافتهای هنری در تعریف جامعهشناختی است. بدین ترتیب است که هر حاصل کار خلاقهی انسان که نتیجهی غیرمادی داشته و احساسات مخاطب خود را هدف بگیرد و نه عقل ابزاری و تفکر منطقی وی را، هنر است. این هنر سه هدف اصلی دارد: یک، کشف بیواسطهی زیبایی در جهان هستی و جامعهی بشری به مدد احساس فرد هنرمند؛ دوم، بیان آنچه کشف شده در قالب قراردادها و اصول زیباییشناختی و خلق اثر هنری؛ و سوم، کشف باواسطهی این زیباییها توسط مخاطب از طریق مواجهه با اثر هنری و سهیمشدن در احساس هنرمند. تعریف هنر تنها در جمع این سه هدف کامل میشود.یک فرد که ممکن است با احساس خود به کشف زیباییهای هستی نائل آمده باشد امّا توانایی استفاده از قراردادهای زیباییشناختی و آوردن این کشف به قالب بیان را نداشته باشد طبق تعریف یادشده هنرمند نیست. حتی ممکن است او این توانایی را داشته و کشف خود را به بیان هم آورده باشد، ولی هیچکس دیگری به غیر از خودش اثر حاصله را دریافت نکرده باشد. این فرد اگرچه با یک دیدگاه فلسفی ممکن است هنرمند تلقی شود، امّا از یک دیدگاه جامعهشناسی هنرمند نیست؛ چرا که توسط دیگری به عنوان هنرمند شناخته نشده است. امّا چنانچه همین فرد مخاطبهایی بهدست آورد و توسط آنها شناخته شود، علاوه بر اینکه به لحاظ فلسفی هنرمند است، به لحاظ جامعهشناختی نیز هنرمند تلقی میشود.
یک وقت ممکن است فردی خود چیزی را کشف نکرده باشد، امّا با دیدن یک اثر هنری چنان در لذت کشف هنرمند سهیم شده باشد که خود به بیان آنچه قبلاً توسط دیگری کشفشده در قالبهایی دیگر بپردازد. این فرد هم هنرمند نیست، امّا ممکن است مقلد خوبی باشد. در عمل، وقتی بیان او توسط مخاطب دریافت میگردد، از نظر مخاطب، وی هنرمند تلقی میشود؛ زیرا اثر هنری ارائه نموده است، حال تقلیدی بودن یا اصیل بودن آن دیگر به تشخیص مخاطب نیست.یک وقت هم هست که فردی تنها با آموختن قواعد و قراردادهای زیباییشناختی و در اختیار داشتن ابزار و وسایل مورد نیاز، بدون هرگونه کشفی و به صورت تصادفی از کنار هم قرار دادن عناصر مختلف دست به بیان هنری میزند. به شیوهی آزمون و خطا آن قدر این کار را تکرار میکند تا روزی با اقبال مخاطب مواجه میشود.
چنین فردی بنا بر تعریف ذکرشده در بالا هنرمند نیست، چون عنصر اصلی شناخت هنری یعنی کشف را فاقد است؛ امّا از نظر مخاطب ممکن است هنرمند تلقی شود، چون اثری به وجود آورده است که مبتنی بر قراردادهای زیباییشناختی است و نتیجهی عملی هم ندارد.
این سه درجه باعث میشود که سه جور هنرمند داشته باشیم. اولی هنرمند بزرگ است زیرا هم به کشف نائل آمده و هم بیان خوبی دارد و هم توانسته با مخاطب ارتباط برقرار نماید. دومی هنرمند متوسط است زیرا اگرچه خود مستقیماً کشف نکرده، امّا در لذت کشف دیگری سهمی شده و با تقلید از آن به خلق اثر هنری نائل آمده و توانسته با مخاطب ارتباط برقرار نماید؛ اما سومی که تنها دو عنصر بیان و دریافت را دارد، هنرمند کوچک و ضعیف است؛ ولی بههرحال از نظر مخاطب هنرمند است چون دارای اثر هنری است.
هر سه دستهی این هنرمندان مخاطبهای خاص خود را نیز دارند. با یک رویکرد فلسفی میتوان گفت که فقط دسته اول هنرمند هستند زیرا اگر قبول داشته باشیم که هنر نوعی شناخت از طریق احساس و عاطفه است و دارای سه جزء اصلی کشف، بیان و دریافت است، تنها هنگامی که این سه عنصر در یک فرد و در یک اثر جمع شوند میتوان آن فرد را هنرمند و اثر وی را هنر دانست. امّا این رویکرد فلسفی در جامعهشناسی نمیتواند کاربرد داشته باشد، زیرا ابعاد آن قابل اندازهگیری نیست. مثلاً ما به عنوان جامعهشناس هیچگاه نمیتوانیم بفهمیم که اثری که در پیش روی ما قرار دارد محصول کشف یک فرد از زیبایی است یا صرفاً تقلید است و یا صرفاً بیانی فنی و تکنیکی است. به همین جهت، در جامعهشناسی با محور قرار دادن مخاطب، ما هر سه دسته از افراد فوق را هنرمند و آثار آنها را نیز آثار هنری مینامیم.
رابطهی هنر با اقتصاد: هدف اصلی جامعهشناسی هنر دادن تصویری مناسب از رابطهی میان هنر و جامعه است. در این رابطه عوامل اجتماعی که بر هنر و هنرمندان و همچنین تغییرات هنر در طول زمان تأثیر گذاشته و آنها را تعیین مینماید، مورد بررسی قرار میگیرد. بدینترتیب، جستوجوی ردپای عوامل اجتماعی تأثیرگذار بر هنر یکی از اهداف فرعی و مهم جامعهشناسی هنر است.
از طرف دیگر، به آثار هنری نیز به عنوان محصولات فرهنگی که در کار تأثیرگذاری بر جامعه و تعیین تحولات آتی آن است، توجه میشود. از آنجا که هدف جامعهشناسی بهطورکلی بهدستآوردن شناخت بهتری از جامعه و قواعد و روابط اجتماعی است، هدف مهم دیگر جامعهشناسی هنر نیز شناخت جامعه از طریق شناخت آثار هنری آن است. بنابراین موضوع جامعهشناسی هنر بیش از اینکه هنری باشد، جامعهشناختی است. این نکتهای است که توجه به آن در دریافت بهتر مباحث کاملاً مؤثر است.
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۰۶ شهریور ۱۳۹۳ ساعت ۸:۳۶ ق.ظ