تکیه کلام یک معلم فقید نیسگیل

تکیه کلام یک معلم فقید نیسگیل

علی رزم آرای
گروه فرهنگی : نویسنده این نوشتار به عادت قلمی خود، هر از گاهی به شکل به روز آن هم در معنایی تقویمی آن بنا به مناسبتی خاص، حول محور موضوعی مرتبط با ان مناسبت ، مطالبی به قلم می¬سپارد.
گرچه در نوشتاری نیز بنا به مناسبت هفته دفاع مقدس به موضوع تقویم¬نگاری وعملکرد تقویمی در خصوص موضوعاتی بس ارزشمند و مهم و مختص کردن این موضوعات به یک روز خاص از دیگاهی انتقادی پرداخته بود.
معلم و روز معلم نیز از دسته موضوعاتی است بنا به مناسبات تقویمی، هر ساله در ماه اردیبهشت به همراه موضوعاتی چون تئاتر و اردبیهشت تئاتر و یا روز کارگر و …. مطرح شده و پیرامون آن مطالب گوناگونی در حوزه رسانه و مطبوعات تولید و عرضه می¬شود.
نویسنده این نوشتار از سر تقدیر و قسمت، در حال تألیف و تدوین کتابی پیرامون زندگی معلمی وارسته وحقیقتاً فقیدی است که به تمامی مصداق بزرگ این جملات زنده¬یاد دکترعلی شریعتی است:
مردم چند دسته اند و…..و دسته آخر کسانی هستند که وقتی نیستند، بیشتر هستند و ….
زنده یاد محمدرضا مرادی باوندپور و یا همان آمشمد خودمانی یاران و دوستانش از جمله این افراد است: وقتی نیستند بیشتر هستند… و اینان به معنی واقع کلمه فقید هستند!تکاه¬های زیر گواه این ادعا است:¬تکیه کلام آقامحمد: نیسگیل!
یکی از برنامه¬های دائمی آقامحمد سرکشی و سر زدن به خانواده شهدا و یا خانواده رزمندگان و بسیجانی بود که در جبهه و دور از خانواده، بودند. تمامی احتیاجات و نیازهای آنان را خودش به تنهایی برطرف می¬کرد و پای هیچ کسی را تحت عناوین خیریه و غیره به این برنامه¬ها باز نمی¬کرد. چرا که به فکر آبروی این خانواده¬ها بود!
خود او با روش-های مختلف و غیرمستقیم امداد رسانی می¬کرد حتی به خانواده¬های نیازمند و فقیر! در این مورد آقامحمد تکیه کلامی داشت که همه جانبه مفهوم کار را او می¬رساند و صورت بسیار مثبتی به آن می¬داد: نیسگیل الدیم!؟
آینده¬علمی کشور:در بحبوحه اعزام نیرو به جبهه¬ها بود. اینکه می¬گویند او افرادی تربیت کرد که در جبهه¬ها در رده¬های مختلف مؤثر و حتی اصل کار بودند و یا از دوستانش آقامهدی و حمیدآقا باکری و دیگران، اما در کنار این به فکر آینده علمی کشور هم بود. می¬گفت: سنگر علم هم رزمنده و مجاهد می¬خواهد، هر جبهه¬ای پشت جبهه هم دارد، این پشت جبهه هم رزمنده می¬خواهد. برای نمونه برادر خود من سید رضا زینالی، در بین نیروی اعزامی بود و لباس نظامی بر تن داشت!
یکی از بچه¬های چپی( کمونیست مارکسیست آن زمان) وقتی سوار بر موتور از کنار رضا می¬گذشته با تمسخر و پوزخند به او می¬گوید: آقامحمد تو را هم شستشوی مغزی داده ، تو هم کرم خاکی شدی!
(اشاره به لباس خاکی رزمندگان) قبل از روز اعزام بود در مسجد دادخواه با آقامحمد بودیم، برادرمن کم سن و سال بود، آقامحمد رو به او کرد و گفت: عزیزم جای تو سنگر علم و دانش است برادرت یعنی من در منطقه حضور دارد وظیفه تو ایجاب می¬کند که رزمنده پشت جبهه و عقبه باشی! برادرم رضا رو به آقامحمد گفت: آقامحمد قرآن هم ناس دارد و هم مومنون؛ برای هردو نازل شده، من ناس قرآن نیستم من مومن قرآنم باید بروم! من رو به رضا براق شدم: که حدت را بدان، از دهنت گنده¬تر حرف نزن! آقامحمد مداخله کرد و موضوع تمام شد. آقامحمد دارای چنین بینشی بود!
امربه معروف و نهی از منکر آقامحمد:تمام تلاشش این بود که عفت کلام در بین بچه¬ها و همه افراد مرتبط با او در حد کمال رعایت شود. سعی داشت و موفق هم شده بود ادبیات گفتاری و شنیداری تمیز و پاکیزی در بین دوستان، یاران، مریدان و حلقه ارتباطی گستره او برقرار شود.
اگر به شکل اتفاقی از کسی واژه نامؤس و زشتی می¬شنید سریعا ًعکس-العمل نشان می¬داد: آی آی آی آی ….. یا در صورت تکرار یا تعمد از شخص مذکور که حرف زشتی زده بود، روی گردان می¬شد و به قول ترکی: اؤزچئویرردی! در واقع قهر نمی¬کرد اما سرد می¬شد. بارها شده بود که با بعضی از بچه-ها حرف نمی¬زد و از آنها روگردان می¬شد. پرس و جو که می¬کردیم، می¬فهیمیدم که ماجرا از چه قراربوده است! اگرتاریخ را بخوانید می¬بینید این سیره پیغمبراست: حسن¬خلق و ُخلق¬عظیم!
جهاد سازندگی برای دیگران!:زمانی می¬خواست در روستای بند برای خودش خانه بسازد. یک روز دسته جمعی با اردشیر اکبرنژاد و بچه¬های دیگر رفتیم سراغ آقامحمد! نشانی دادند که در روستای بند سر زمین است! رفتیم و پیدایش کردیم. دیدم همان آدمی که برای خانه دیگران بیل و کلنگ می¬زده، پی می¬کنده و… الان تنهایی روی زمین خودش دارد پی می¬کند! به هیچ کس خبر نداده بود!
من از آقامحمد پرسیدم: آخر آقامحمد این چکاری است؟ چرا ما را خبر نکردی! گفت: چیزی نیست داشتم زیر زمین می¬کندم حالا مانده به ساختمانش برسد! ما به اصرار دست به کار شدیم! آخر آقامحمد در ساخت خانه دوستان مثل اردشیر اکبرنژاد، شهیدباباساعی و …. کمک کرده بود اما در ساخت خانه خودش با اینکه ناراحتی قلبی هم داشت اما به هیچ کس خبر نداده بود.
زمانی به خاطر این ناراحتی قلبی مسعود پزشکیان خیلی اصرار کرد: که بابا من وزیر بهداشت و درمان ممکلت هستم اجازه بده بهترین متخصصان قلب و عروق را برایت ردیف کنم! اما آقامحمد گفته بود: نه به هیچ وجه چنین کاری نمی¬کنی! روابط نه!
در سفر رئیس فدراسیون والیبال به استان، مقارن با ششمین سالگرد آقامحمد، این رئیس فدراسیون هرکجا می¬رفت صحبت از آقامحمد بود و وصفش! رئیس فدراسیون دست آخر طاقتش طاق می¬شود که این آقای باوندپور که بوده که این همه درباره او صحبت می¬کنند! نیم ساعت صحبت در مورد آقامحمد این رئیس فدراسیون را به قدری متأثر می¬کند که سخنرانی اصلی خود را به آقامحمد اختصاص می¬دهد و فقط از او گفته و شنید!

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۵:۳۲ ق.ظ

دیدگاه


8 + = هفده