تفاوت جایگاه انسان درفرهنگ ومناسبات اجتماعی مختلف
گروه اجتماعی: نگاه تاریخی به ترسیم وضع انسان در اندیشه متفکرانی که مناسبات اجتماعی غرب مدرن با تکیه بر آنان تنظیم شده، به خوبی جایگاه و حدّ وجودی انسان غربی را نشان میدهد.
تاریخ قرون اخیر غرب به خوبی بیانگر این نکته هست که انسان غربی، بشری تنزل یافته در ساحت صرف حیوانیت بوده و حقوق، رسالت، افق و همه چیز او نیز از دایره نیازمندیهای یک حیوان فراتر نمیرود. البته این بدین معنی نیست که همه تعاریف موجود از انسان در غرب مدرن، بر پایه چنین تلقیای از انسان استوار هستند، بلکه بدین معنی است که برنامهریزی اجتماعی در غرب مدرن بیشتر بر پایه همین تعاریف حیوانی از انسان صورت گرفته تا تعاریف ناشی از دین یا حداقل همسوی با آن.
طرفه اینکه در حالی که بسیاری از مسلمانان ـ متعلق به هر ملل و نحلی که باشند ـ در صورت توجه یافتن به آنچه گذشت در مقام انکار انسانشناسی غربی قرار میگیرند، چنین خودآگاهی تاریخی تاکنون حاصل نیامده تا جایی که متأسفانه در بسیاری از مراکز و متون متداول اسلامی، به تبع غرب، همین تلقی حداقلی از انسان صورت میگیرد. این در حالی است که حسب تقریر ذیل، در هر سه برش ممکن از انسان، انسان در منظومه اسلام، قلمرویی فراتر از انسان غربی داشته و لازم است تعریف آن به گونهای صورت بگیرد که بدو امکان حرکت در قلمرو مذکور را بدهد.
انسان در برش طولی (فرد، جامعه، تاریخ و فراتاریخ): سیر بزرگ شدن و تکامل یافتن انسان به گونهای است که سلطه وی ابتدا بر وجود فردیاش و سپس به میزان رشدش بر حوزههای جامعه، تاریخ و فراتاریخ محقق میشود. حوزه فراتاریخ مربوط به آن مرحله از اشتداد وجودی است که انسان را ماقبل زمان و عامل به وجود آوردن آن قرار میدهد. از روایاتی متعددی از جمله حدیث معروف »لولاک« برمیآید که انوار مقدسه پنج تن آل عبا، علاوه بر وجود »درزمانی«، وجود »برزمانی« نیز دارند. واضح است که این حوزه، قلمرو انسانهای معمولی تا چه رسد به انسانهایی که به صرف بعد حیوانیشان تقلیل یافتهاند، نمیباشد. در حوزه تاریخ نیز، از آنجا که انسان غربی انسانی سکولار بوده و اصل حاکم در سکولاریسم، »اینجا و اکنون« میباشد، به حکم اصالت »اینجا«، فاقد »کلیت« و به حکم اصالت »اکنون«، فاقد »دیروز و فردا« است و از این روی نمیتواند سوار بر تاریخ ـ که به لحاظ زمانی، قلمرویی از ابتدای گذشته تا انتهای آینده و به لحاظ مکانی، قلمرویی شامل بر ابعاد و سطوح مختلف دورههای زمانی دارد ـ گردد. بر این اساس، در حالی که حرکت طولی انسان اسلامی قلمرویی از فرد تا فراتاریخ را شامل میشود، انسان غربی تنها در دو سطح فرد وجامعه امکان حرکت دارد.انسان در برش عرضی (طبع، غریزه و فطرت): انسانها از سه ساحت متفاوت اما مرتبط با یکدیگر به نامهای ساحت طبع (که مشترک انسان و جمادات میباشد)، ساحت غریزه (که مشترک انسان و حیوان میباشد) و ساحت فطرت (که خاص انسان میباشد) برخوردار هستند. کمال انسان در اندیشه اسلامی، سیر از طبع به فطرت بوده و واضح است که در حالی که انسانِ در فطرت نشسته، واجد کمالات طبعی و غریزهای نیز میباشد، عکس قضیه درست نمیباشد. این در حالی است که بنیادهای معرفتی غرب جدید ـ از جمله فردگرایی، نگرش سکولار و تکساحت و… ـ به گونهای است که وضع انسان در ساحت فطرت را برنمیتابد و از این روی، کمال انسان در این فرهنگ، چیزی جز تردد غیر منضبط میان دو ساحت طبع و غریزه نمیباشد. بر این اساس، در برش عرضی به انسان نیز، در حالی که انسان اسلامی امکان حرکت در سراسر مسیر تعیینشده را دارد، انسان غربی تنها در بخش از این مسیر که همان قلمرو طبع و غریزه باشد، قادر به حرکت میباشد.
انسان در برش عمودی (جسم، روان و روح): وجود آدمی دارای سه بُعد به نامهای جسم، روان و روح میباشد. در اندیشه اسلامی، جسم، محمل روان و روح بوده و ضمن مهم بودنش، از اصالتی به اندازه روح برخوردار نمیباشد. از همین روست که به هنگام تزاحم در پاسخ به نیازهای جسم و روح، برآورده شدن نیازهای روحی مقدم میشوند و اساساً تکامل انسان در اندیشه اسلامی چیزی جز حاکمیت نیازهای روحانی بر نیازهای جسمانی نیست. این در حالی است که در اندیشه غربی سیر حرکت انسان در این برش، از روح به جسم میباشد؛ بدین معنی که کمال انسانی وضعی است که انسان در برآوردن نیازهای جسمانی خود توانمند باشد. مهمتر اینکه اساساً اندیشه غربی به دلیل نگرش مادیاش، امکان تأمل و ورود به بُعد روح را نداشته و بیشتر در همان بعد جسمانی و روانی سیر میکند. برخلاف آنچه پنداشته میشود، روان آدمی همان روح او نیست و روانشناسی نیز چیزی جز یک برش مکانیکی به بخش کوچکی از روح آدمی ـ آن هم بیشتر در محدوده احساسات و عواطف و غرایز او ـ نمیباشد. انسان غربی در این برش نیز قلمرویی بسیار کوچکتر از قلمروی جولان انسان اسلامی دارد.
به نظر میرسد، تا زمانی که جهان اسلام خود به بازتعریف انسان نپرداخته و اجازه دهد تا انسان در قلمروی محدود غربیاش تعریف یابد، نباید انتظار کار ویژهای حداکثری از انسان اسلامی داشت.
در همه ملل و نحل، انسانها دارای اهداف و غایات عالیهای هستند که به منظور سنجش نتایج اعمال و افکارشان دائماً بدانها توجه میکنند. با نگاهی اجمالی به تاریخ فرهنگ اقوام مختلف، به وضوح درمییابیم که اهداف و غایات مذکور هرگز ثابت نبوده، بلکه از قومی به قوم دیگر و حتی در درون تاریخ یک قوم، از دورهای به دوره دیگر تغییر یافتهاند. از آنجا که اکثر اقوام، صورت تام و تمام اهداف و غایات عالیه خود را تحققنیافته دانسته و بلکه تحقق آن را در آینده امید دارند، ناگزیر باید به منابعی پناه آورند که بتوانند حدود و ثغور اهداف و غایاتشان را ترسیم نمایند. واقعیت تاریخی این است که بیشترین ظرفیت برای این منظور در ادیان ـ که قابلیت پیشگویی دارند ـ و سپس در متفکران و نخبگان علمی وجود دارد. واضح است که آرمان یا همان اهداف و غایات عالیه نمیتوانند نسبت به فرایند نیل به خودشان بیتوجه باشند. به عبارت دیگر؛ بر اساس اندیشه اسلامی، »هدف وسیله را توجیه نمیکند« و با هر وسیلهای به هرگونه هدفی نمیتوان رسید و اگر هم رسید، ضرورتاً حجیت و اصالت نخواهد داشت.در عصر ما، غرب از آرمان خود با نام »پیش« یاد کرده و افراد و جریانهایی را که به سوی آن آرمان در حرکت هستند، «پیشرفته» نامیده است. آنچه توجه به این بحث را مهم میکند این است که غرب نه فقط ادعا کرده که »پیش« نزد همه دیگر اقوام غیرغربی نیز لاجرم باید همین »پیش« نزد غرب باشد، بلکه راه و روش نیل به »پیش« نیز باید همان راهی باشد که غرب طی نموده است! طرفه اینکه غرب، همه جریانهایی را که نخواهند به »پیش« او یا به راه و روش نیل به آن ایمان بیاورند، «عقبمانده» نامیده است و البته این ادعا در زمانهای که به دلایل عدیده، غرب در مبنا، روش، ابزار، اصول و حتی غایات، هژمون میباشد، چندان بعید به نظر نمیرسد. البته واضح است که اصرار غرب بر اینکه همگان ـ در هر موقفی که هستند ـ باید افق و نیز فرایند نیل به افقشان در هماهنگی با او انجام پذیرد، چیزی جز تلاش برای مهندسی اقوام جهان در جهت تحقق نوعی از یکسانسازی که خود بر آن نام »جهانی شدن« نامیده، نمیباشد.
با نگاهی اجمالی به منظومه معارف اسلامی به وضوح درمییابیم که »پیش« در فرهنگ اسلامی همان »قرب الهی« میباشد. خوشبختانه در فرهنگ اسلامی شرایط و مراحل نیل به قرب الهی به خوبی تبیین شده است و از این روی، نمیتوان به بهانه اجمال و ابهام این مقام، آن را عین یا شبیه »پیش« در فرهنگ غرب قلمداد نمود. سوگمندانه باید اعتراف نمود در حالی که »پیش« در فرهنگ اسلامی بهطور واضحی متفاوت از آن چیزی است که غرب بدان اطلاق میکند، گو اینکه همگان پذیرفتهایم تا در فرهنگ علمیمان، »پیش« همان »پیش« غرب باشد. طرفه اینکه این پذیرش چنان سریع و فراگیر صورت گرفته که در میان دهها و بلکه صدها جلد کتاب و مقالهای که تاکنون در خصوص توسعه و پیشرفت نوشته شده، به زحمت میتوان نوشتهای را یافت که در آن قبل از قضاوت درباره اینکه کدام جریان پیشرفته و کدام عقبمانده هست، واژههای »پیش« و »پس« تعریف شده باشند. آیا بهراستی بدون ارائه تعریف از مفهوم پیش و مکانیابی آن در منظومه معرفتی یک فرهنگ، امکان سنجش و ارزیابی نسبت جریانها با این مفهوم میباشد؟
نباید پنداشت که تعریف نشدن »پیش« در کتابها و مقالات، تصادفی و از سر غفلت بوده، بلکه »آگاهانه« و از سر تغافل بوده است. چنین رویکردی القاءکننده این مطلب است که مفهوم و مصداق »پیش« چنان واضح بوده که چون و چرا درباره آن معقول نمیباشد.این در حالی است که اگر دو غایت را برای دو جریان متفاوت در نظر بگیریم: غایت نخست، قله یک کوه و غایت دوم، جزیرهای در عمق یک دریا، واضح است که نه سو و جهت این دو غایت، یکساناند و نه ابزار (مرکب) و جاده نیل به آنها.
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴ ساعت ۴:۳۹ ق.ظ