تعاملات و تهاجمات فرهنگى در جوامع اسلامى

تعاملات و تهاجمات فرهنگى در جوامع اسلامى

گروه اجتماعی: با استیلاى فرهنگ مدرن بر جوامع غربى، فضاى فکرى، فرهنگى، سیاسى و اجتماعى این جوامع به ناگاه دستخوش تغییرات بسیار گسترده اى گردید. جامعه خدامحور و آخرت گرا، تبدیل به جامعه اى انسان محور و دنیاگرا گشت، وحى الهى که تا دیروز تنها منبع شناخت و داورى معرفت بود، جاى خود را به عقل بشرى داد. از سوى دیگر، تعاملات و تهاجمات فرهنگى، جوامع اسلامى را با پدیده نوظهور مدرنیته روبه رو گرداند و معیارهاى اسلامى، به چالش کشیده شد.
مدرنیته مجموعهاى از رویدادهاى مختلف است که با مفاهیمى نظیر دنیاگرایى، صنعتىشدن، بوروکراسى، غیردینى شدن و… همراه شده است. گفته شده است که در فضاى مدرنیسم، دین قابلیت اجرا ندارد. این دغدغه، مسلمانان را واداشته تا در این باب که آیا اصول و مبانى مدرنیته با اصول اسلام قابل جمع است یا خیر تفکر نمایند. در صورت عدم امکان جمع میان آن دو، باید به این سؤال پرداخت که آیا امکان دارد در فضاى تجددزده جدید، اصول دینى و اسلامى خود را حفظ نمود و ضمن بهرهگیرى از علوم روز و فناورى مدرن و امکانات عصر جدید، از ورود آسیب به دیندارى و اعتقادات اسلامى جلوگیرى نمود؟
از همان زمان آغاز دوران مدرنیته، بحث از سازگارى مبانى اسلامى با مبانى مدرنیته آغاز گردیده و صاحبنظران بسیارى به بحث و بررسى پیرامون آن پرداختهاند. درآمدى بر مبانى و فرایند شکلگیرى مدرنیته، اثر مهدى مشکى، گفتمان مدرنیته، تألیف عبداللّه نصرى و مدرنیته و روشنفکرى و دیانت اثر سیدمجید ظهیرى ازجمله آثارى است که به این مهم پرداختهاند. اما آنچه که جاى خالى آن در بین آن پژوهشها احساس مىشود، پرداختن به طریقه جمع بین زندگى دینى و شرایط فعلى دنیاى مدرن است که محور اصلى این مقاله مىباشد. این موضوع علاوه بر آنکه کارآیى و بهروز بودن و قدرت انطباق احکام دین مبین اسلام را نشان مىدهد، راهکارى عملى براى زندگى دینى ارائه مى نماید.
دیدگاه اسلام در باب انسان وضعیتى کاملاً متفاوت دارد. اسلام ازجمله مکاتب دوانگارانه در باب حقیقت انسانى است. مطابق این باور که البته بسیارى از اندیشمندان غربى نیز بدان باور دارند، انسان وجودى دوبعدى است که براساس آن، نمىتوان انسان را صرفا یک موجود مادى و ترکیبى از ماده و انرژى دانست؛ چراکه داراى بعدى دیگر به نام روح» مىباشد که به مراتب از اهمیتى فزونتر نسبت به جسم برخوردار می باشد . در مقابل این دیدگاه، مکاتبى قرار دارند که به انسان نگاهى فیزیکالیستى و مادهگرایانه داشته و بر این باورند که انسان یک موجود کاملاً فیزیکى است و چیزى بهعنوان نفس یا روح غیرمادى و غیربدنى وجود ندارد در اندیشه اسلامى، انسانیت انسان به روح اوست و این همان مطلبى است که در فلسفه تحت عنوان قاعده شیئیه الشىء بصورته لا بمادته از آن بحث می‌شود.
از منظر فلسفى، روح همان صورت انسانى محسوب مىشود. ازاینرو، کمال انسانى و سعادت وى را باید براساس کمال روحى او بررسى و تعیین نمود و نمىتوان جسم را معیارى براى سعادت انسان قرار داد؛ چراکه جسم تنها چند صباحى همراه انسان بوده و با مرگ انسان از بدن مادى خویش فاصله می گیرد روح انسانى قابل تکامل مىباشد و این تکامل براساس افعال اختیارى و ارادى او صورت مىگیرد. کمال نهایى انسان از دیدگاه اسلام، قرب الهى محسوب مىشود و راه رسیدن به این کمال، عبادت خداوند و اطاعت از دستورات الهى مىباشد و همانگونه که در تبیین مبانى معرفتشناختى اسلام گذشت، راه شناسایى این دستورات عقل و نقل است . ازاینرو، در اسلام، فرهنگ خدامحورى جارى است.
ولایت تکوینى و تشریعى از آنِ خداوند است و انسان، عنوان عبد را پیدا مىکند و حق هیچگونه تصرفى را براساس خواست و میل خود ندارد؛ چراکه انسان، نه مالک خویشتن است و نه مالک جهان. در فرهنگ اسلام، انسان موجودى رهاشده نیست، بلکه مخلوقى از مخلوقات خداوند است که افتخار جانشینى خداوند را دریافت کرده و ازاینرو، مسئول و پاسخگو باید باشد. انسان اسلامى با پذیرفتن ولایت خداوند و اولیاى الهى، خود را به انسان کامل، متصل مىنماید و بدینسان، موجبات سعادت ابدى خویش را فراهم مىسازد.
همانگونه که گذشت، یکى از پایه هایى که منجر به ترویج اومانیسم در فضاى مدرنیته گردید، سوبژکتیویسم مىباشد. سوبژکتیویسم قایل به مرکزیت و تنها مبدأ حقیقت بودن انسان است. اصالت فهم براى عقل انسان، رجوع به خود، و عدم تعلق انسان به غیر خویش، تعابیرى از این مفهوم بهشمار مىروند. انسان سوبژکتیویته، خود را بهمثابه حق اختیار مىکند و با تنوع مصادیقى که انسان مىتواند به خود بگیرد، خودبنیادى صورتهاى متعددى مىیابد. بنابراین در این تفکر، حقیقت یک امر نسبى است؛ چراکه هر کس خود را و تفکرات و باورهاى خویش را حق فرض می@نماید و ازاینرو، معیار و مقیاسى براى ارزیابى در دست نیست و مطابق این معنا، حقیقت، امرى ثابت، واحد و مطلق نمىباشد. اومانیسم و خودبنیادى لازم و ملزوم هم هستند؛ چراکه انسان طبیعى، بنیاد عالم است و دائر مدار هستى تعریف مىشود.
این نوع نگاه در فضاى مدرنیته در تضاد آشکار با مبانى جهانشناختى و انسانشناسى اسلام است؛ چراکه از دیدگاه اسلام، محور نظام تکوین و تشریع، خداوند متعال است. در این نگاه همه موجودات مخلوق پروردگار متعال هستند و براى غرض خاصى خلق شدهاند. انسان نیز ازجمله مخلوقات و بلکه اشرف آنهاست. در زندگى اینجهانى، انسان باید به وظیفه عمل کند تا سعادتمند شود. عمل به وظیفه رضاى خدا را جلب کرده و قرب او را حاصل مى آورد و این سعادت انسان استبه این ترتیب، برخلاف دیدگاه سوبژکتیویستى، در اندیشه اسلام، اصالت و محوریت و اساس عالم با خداوند است و انسان بنده و جانشین خداوند در زمین است؛ نه موجودى مستقل و خودبنیاد که تمام رفتار و عملکردهایش را با توجه به درون و ذهنیت خویش و علایق خود تعریف می نماید.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۴ ساعت ۵:۱۰ ق.ظ

دیدگاه


پنج − = 1