ترس از پلیس درون

ترس از پلیس درون

علی رزم‌آرای
شاهد مرگ خویشتن بود
پیش از آنکه مرگ از جامش گلویی تر کند!
احمد شاملو
اشاره: فرهنگ و زبان هر ملت پیشاپیش زمان و تاریخ تطور آن، در ساخت خود و ریشه‌های اجتماعی و تعلیمی خود، حاوی رگه‌هایی از طنز در انواع گوناگون خود است. این طنز ناخواسته برگردان حوادث و اتفاقاتی است که در زندگی انسانی هر ملت وقوع داشته و در زبان آن ملت منعکس شده است.فولکلور و ادبیات شفاهی هر ملت و هر جامعه انسانی، مالامال است از این گوشه‌های طنز؛ شاید شاد بودن گوشه‌های مختلف آن از موسیقی تا آئین و سنت‌ها و… این مجموعه فرهنگی از همین ریشه باشد. هراندازه که گذر زمان و تغییرات پیرامونی بر زندگی بشر سایه سنگین کرده است به همان مقدار نوع و کیفیت حوادث و اتفاقات پیرامونی آن نیز تغییر کرده و ابزار برخورد با این اتفاقات هم متنوع گردیده و تغییر چهره داده است. حتی شیوه برخورد و دفع و جاذبه نیز در بدو امر برخورد با این اتفاقات نیز فرق کرده و جلوه‌های گوناگون یافته است. این امر انسان ناگزیر را از انتخاب و حتی ابداع و خلق شیوه‌ها و اشکال مختلف روایت و ثبت این اتفاقات، تحلیل و آسیب‌شناسی آن‌ها کرده است. در این میان ادبیات داستانی با داستان کوتاه، رمان و… در زمان معاصر با توجه به تاریخ گذشته خود جریان ساز اصلی این ماجرا بوده است. در ایران و آذربایجان در بعد پیچیدگی‌های بومی و خلاء‌های آن کسانی چون دکتر غلامحسین ساعدی و یا صمد بهرنگی و دست آخر رضا براهنی و…
شاهد مرگ خویشتن: اوج اضطراب زمانیست که به جرم خلاء و توخالی بودن خودت را تعقیب کنی! با خودت سال‌هایی را یدک بکشی که القائت کرد، باید به خاطر بودنت شکنجه شوی و مهر داغ ترس و هول و ولای گوشه زندان پیشانی دلت را وجودت را قالب بگیرد. ساعدی اوج این نبودن و جرم بودن خویشتن را در لال‌بازی‌هایش به نمایش گذاشت و تاوان این نبودن و اعتراض به این نبودن را با نمایشنامه‌های تارک نشین ادبیات این مرز و بوم و همچنین زبان قصه‌های درهم ساز و کاونده زوایایی زندگی جمعی مردم در پس عدم آگاهی طبقاتی‌شان پس داد. اگر حالا جای خالیش کنار بهرام بیضایی و اکبر رادی ترکیب سه قطب قدرتمند و ارزشمند ادبیات نمایشی و داستانی این ملک است حاصل این عمر پر از هول و ولا و ترجمان درد بودن و فرار کردن از خود به نفع فرار نکردن از ما و زندگی جمعی مردمش بود. می‌گویند ساعدی بعد از خواندن سنگ صبور صادق چوبک گفته بود: سنگ صبور بو می‌دهد. او همان‌طور که سنگ صبور را بودار دید به همان مقدار وضعیت درهم و از هم پاشیده‌ی مردمش را در هر گوشه و کنار ایران بودارتر می‌دید. او چنان با ذره‌بین بومی گرائی اطراف و اکناف خودش و سرزمین مادریش را می‌کاوید که به راحتی از پس همه کمبودها و خلاء ها به در نمی‌آمد ولی به سهم خودش به هر کجا که قدم می‌گذاشت و حس می‌کرد که باید بنویسد، می‌نوشت.او مایه‌ی تفکرش را بکر از اطرافش می‌گرفت اما چنان حلاجی‌اش می‌کرد و چنان با خلاقیت و تخیلی که داشت شکلش می‌داد که تبدیل به یک واقعیت مستقل از واقعیت جاری ولی تاکید کننده به آن می‌شد. درست مثل یک جادو، جادوی رئالیسم، رئالیسم جادویی. پیکره واقعیت رئال را می‌شکافت و دوباره برای ارائه با زبان شاخص خود، بازسازی می‌کرد. به هر حال ساعدی حاصل طوفانی‌ترین دوران تاریخ معاصر این دیار است! دورانی که بحران تلاطم، یأس و ناامیدی از پس شکست‌ها و برخوردهای مختلف مردمی و قومی، سیاسی و ادبی سر برکرده بود. ابتدای این دوره، مصادف بود با موج‌های سردرگمی شهری جدال سیاسی و تاریخی سنت و مدرنیته که به زور شمشیر و چکمه به شیارهای ترک خورده این کویر مردمی فرو شده بود.یک خودکشی دست جمعی لازم بود تا جلوی این انحطاط گرفته شود. دقیقا همان خوره که روح روایت و زبان بوف کور را می‌خورد و به انزوا می‌کشاند، به حقیقت به جان ساعدی و هم‌نسلان و همسالانش افتاده بود. این خوره و دغدغه هم از درون و هم از بیرون، هم از داخل زندگی جمعی وهم از داخل زندگی بومی او و دیگر هم‌نسلانش، کران تا کران همه جای ایران را در نوردیده بود. همه چیز در برابر هم بود. جنوب با تاریخ پرفراز و نشیبش به چوبک و بعد به گلشیری و صادقی و احمد محمود پیوند خورده بود، شمال با نیما و آذربایجان با ساعدی و براهنی و بعدها بهرنگی …
خودش می‌گوید حقیقت این است که من یک هزارم کابوس‌ها و اوهامی را که در زندگی داشته‌ام نتوانسته‌ام بنویسم. با این اوصاف اضطراب، درونی کارهای او بوده، غریبگی و بومیت با نقد و کالبدشکافی دقیق از همه‌جا و از همه سو، و از همه‌کس. او تا لحظات پایانی عمرش که به طرز غریبی از بیدل و صائب به همراه معده ورم کرده‌اش حرف می‌زد، هم چنان برای یافتن زبان شاخص، برای ارائه دغدغه‌ها و نشان دادن خلاها (دقیقا ً زبانی در خور این خلاها و دغدغه‌ها) تلاش کرد. تا جایی که رئالیسم جادویی آثار او را با رئالیسم جادویی مارکز و بورخس و دیگران …اشتباه گرفتند و با جادوگری نام این رئالیسم را به شکل کاملا رئالیستی و نه جادویی به نام آن‌ها قاب زدند؟!
گلشیری در جایی گمانم آیینه‌های در دار گفته بود اما گاهی نوشتن یک داستان شکل دادن به کابوس فردی است. برای به یاد آوردن و حتی ثبت خوابی که یادمان رفته است. و گاهی با همین کارها ممکن است بتوانیم کابوس‌های جمعی‌مان را نیز نشان دهیم. ساعدی اگرچه از ابتدا تا انتهای برخورد کاری‌اش لاجرم تن به سیاست هم داد. ولی به هر حال از اثرگذارترین قصه نویسان ادبیات این مرز و بوم محسوب می‌شود.گویی آوارگی، غربت و حیرانی، میراث جاودانگی ادبیات و تاریخ این دیار است که صلیب تاریخ از شمس تبریزی و شیخ اشراق گرفته تا هدایت و ساعدی و… همه را به جرم انا الحق پرستی به هر نوع به دوش افتخار خود کشیده!

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۳ ساعت ۴:۲۹ ق.ظ

دیدگاه


8 × = بیست چهار