بوم شناسی ادبیات داستانی در آذربایجان

بوم شناسی ادبیات داستانی در آذربایجان

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: نوشتار زیررا به عنوان مدخلی بر بوم¬شناسی و ویژگی¬های ادبیات داستانی و قصه¬نویسی آن به قلم سپرده می¬شود این کار به دو دلیل انجام می-گیرد:اول اینکه از نظر شناسایی مولفه¬های تئوریک ادبیات بومی در ارومیه خلاء شدیدی به چشم می¬خورد. دوم اینکه نسبت موضوع ادبیات داستانی و قصه-نویسی در ارومیه با ابعاد تئوریک و بومی مشخص شود. بدیهی است که نوشتار زیر فقط و فقط نظر شخصی نویسنده این سطور بوده و برداشت او از مطالعه و بررسی حول این موضوع و عنوان است.متن زیر صرفا کلیتی است در این باب: ۱- حیات انسان جریان سیالی است که از یک طرف ارائه کننده¬ی فرهنگ و رفتار انسانی است و از طرف دیگر خودآگاه یا ناخودآگاه خود را مقید به پذیرش این رفتار و فرهنگ می¬کند. البته ابتدا به ساکن بحث ما این نیست که فرهنگ چگونه تعریف می¬شود و یا چگونه می¬توان از ابعاد مختلف آن را سنجید یا تحلیل کرد. ما فرهنگ را در اینجا فارغ از هر جزء¬بندی و نوع-بندی مربوط و قائم به ذات آن، بلکه فقط به عنوان کلیتی خواهیم دید که در مثل عمل به خون جاری در رگ¬ها و ارتباط آن با کلیت بدن و حیات انسانی را، انجام می¬دهد.در واقع هر فرد انسانی به لحاظ فکری و اجتماعی نیاز به تولید و گردش ایده-های فکری و جهان¬بینی¬های متغییر و خاص، خود پرسشی و حرکت فرهنگی، شناخت و تحول فرهنگی، ریشه¬یابی و ریشه¬بندی محکم و مناسب تاریخی دارد. در امر ادبیات و ادبیت هم حرکت و حیات مشابه مثال مذکور است، در واقع خود ادبیات در یک کلیت منسجم و ساختارمند زنده نگه دارنده و حتی هستی-بخش و آفریننده است. در واقع ادبیات برای وانمایی دنیای واقعی دست به نفی و انکار آن می¬زند تا زمینه اجتماعی خود را توجیه نماید، چرا که هر زایش در پی خود مرگی دارد و هر مرگی لاجرم به زایش می¬انجامد.مؤلف و نویسنده در هر زمان و مکان و در هر شرایط و در حداقل¬ترین وضعیت ممکن به شکل ناخودآگاه، متاثر از فرهنگ (خود) و خواستگاه و بستر حیات انسانی خود است، اگر وضعیت خاصی پیش نیاید اوضاع و فرایندهای زمانی و مکانی سر ناسازگاری با او را نداشته باشند؛ طبیعی¬ترین رفتار او با خود و حیات فرهنگی خود، شناخت، پذیرش و بازخوانی آن است و در موقعیت عکس، موضع دفاع از آن و طبیعتا ً انسداد این حیات فرهنگی و تبدیل نامعقول و نامعمول آن به سنت و سنت¬زدگی پیش خواهد آمد. و این در واقع همان وضعیتی است که ما در آن به سر می¬بریم.۲-ادبیات بومی را می¬توان در منظرهای مختلف و از درجه بندی¬ها و نوع¬بندی-های متنوع دید و بسته به کلان بودن یا خرد بودن موضوع و یا منطقه، می¬توان به انواع آن اشاره کرد. اگر ادبیات بومی را به شکل تثبیت نشده فرض کنیم باید قائل به تقسیم¬بندی زیر باشیم:ادبیات اقلیمی، روستایی- ادبیات توده و فولکلوریک (به طور کلی) ادبیات کلاسیک و ادبیات جنگ و (تبعید) و …از بومی نیز به فراخور بحث¬های مختلف، تعاریف خاص و کم و بیش مشترک و متشابه استخراج می¬شود. بوم را در کل به سرزمین یا حوزه¬ای با مرز بندی مشخص رسمی یا غیررسمی با ملیت، فرهنگ و زبان مشخص و مشخصه¬های منحصر به فرد خود تعریف می¬کنند. (ما در این جا در پی تعریف ادبیات و بوم نیستیم ولی به لحاظ جزء¬بندی مبحث لاجرم از ارجاع به تعاریفی خارج از بحث هستیم) در شکل¬گیری ادبیات بومی، فرهنگ و پیشینه، و زبان و اجتماع آن بوم حساسیت¬ها و علایق و نیازها و کمبودهای آن، نقش اساسی پیدا می¬کنند. هر مؤلفی در اولین قدم با توجه به زمینه فرهنگی، اجتماعی و فکری خاص خود دست به عمل نوشتن می¬زند. با پذیرش این الگو چه چیز باعث آفرینش اثر در یک اجتماع (بوم) در دوره¬ای مشخص می¬شود و عناصر و اجزا و مؤلفه¬های ادبی و عمومی آن کدامند؟ مؤلف برای زیرسوال بردن زمان و مکان حضور خود، اجتماع (بوم) و ساختارها و زیر ساخت¬های آن، دست به عمل فرا واقع می¬زند، با سیر و گردش در پیشینه خود و یا حیات جمعی مربوط به اجتماع (بوم) خود دست به باز¬خوانی و بازنویسی این ساختارها و زیر ساخت¬های و علل مهمِ دخیل در آفرینش و سازش پیشینه خود¬ به شکل فرهنگی و ملیتی، در حد و مرزی فراتر از مرزهای واقعی می¬زند؛ و با عبور دادن مؤلفه¬های (ادبی، تاریخی، اجتماعی و…) بی‌شمار از زبان (صورت ذهنی زبان گفتار و نوشتار) به ایجاد فضاهای مختلف و در نتیجه کشف علت و یا علل به وجود آمدن وضع موجود می‌پردازد. بدین نحو ظرفیت¬های مختلف را بنا به تفاسیر مختلف، برای حرکت دادن گردونه معناهای انسانی و هستی گرایانه¬ی برای شناسایی وضع موجود می¬سنجد. (در واقع بده بستانی میان مؤلف و هستی. مؤلف از هستی می‌گیرد، به هستی پس می¬دهد) در واقع او با شناسایی ریشه¬های خود و با پیوستن به آن‌ها دست به پالایش آن‌ها می¬زند و این ریشه¬ها را با زمان خود به پیوند می¬رساند، آن‌ها را جز به جز به شکل هنری یا ادبی وارد اثر خود می¬کند و از آن‌ها کلیتی می¬سازد در جهت ایجاد یک ساختار و معرفی آن و سپس گریز و شکستن آن. در واقع از یک جهت اثر هنری یا ادبی حاصل و میوه‌ی پیوند عناصر حیاتی و فرهنگی محیط و بوم مؤلف با عناصر عمومی و جهانی است. ادبیات بومی هیچ گاه در تقابل با ادبیات جهانی نیست بلکه پایه و اساس محکم آن و پلکان صعود بدان است. با شناسایی خود و حیات فرهنگی خود است که می-توان در جهت آفرینش هستی شناسانه، آن هم به صورت جهانی شرکت داشت. هر کس و هر ملت بنا به سهم و توانایی و موجودیت و شناخت خود و هر اثر و هر مؤلف بنا به خواستگاه و نوع خود این مسیر را طی می¬کند. از جهت دیگر عبور از بوم و اقلیم به عرصه¬ی جهانی در ادبیات، فرایند و امری زبانی است، یک سیر زبانی که همه مؤلفه¬های بشر در حاکمیت و سیطره‌ی زبان به صورت سماع کنان به طرف مرکزیتی معین می¬روند. (یا خود آن مرکزیت را پیشنهاد می¬کنند) و هر بار که به مرکزیت می¬رسند جمع می¬شوند و دوباره از هم می-پاشند و دوباره از نوع به فراخور هر بار حرکت و تجمع، همه چیز تغییر می-کند و ساختار¬ها تازه می¬شوند.
برای مثال می¬توان به رمان ¬ای رازهای سرزمین من از رضا¬براهنی و عزاداران بیل زنده غلامحسین ساعدی و حتی سنفونی مردگان از سید¬عباس-معروفی و… اشاره کرد.
در این آثار زمینه بوم و منطقه آذربایجان با نشانه¬ها و عناصر حیاتی و فرهنگی به وضوح به سنجش و تحلیل کشیده شده¬اند. از قعر گذشته تا سردی زمستان معاصر در آذربایجان و ارومیه و تبریز و… به هر حال بحث زبان در ادبیات بومی موردی نیست که بتوان به راحتی از آن پرداخت و سرسری از روی آن گذشت.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۴:۵۱ ق.ظ

دیدگاه


8 × نُه =