بوکان از۷ آبان تا سوء استفاده کمونیست ها در تظاهرات

بوکان از۷ آبان تا سوء استفاده کمونیست ها  در تظاهرات

ملیحه محمود خواه
گروه تاریخ:شهرهای غربی کشور همپای تمامی شهرهای ایران شهدای زیادی را در راه انقلاب و در طول جنگ تحمیلی تقدیم کرده اند. تظاهرات و راهپیمایی از جمله فعالیت هایی بود که مردم ارومیه و بوکان و سقز بدون ترس از توپ و تانک دشمن انجام می دادند و در این راه شهدایی را نیز تقدیم کردند. حسن عباسی از آن روزهای ارومیه و بوکان خاطراتی دارد که مرور آنها خالی از لطف نیست. متن پیش رو خاطرات حسن عباسی است. سال ۵۷ با شروع تظاهرات مردم ۱۷ساله بودم و در ارومیه درس می خواندم. با شعله ور و گسترده شدن قیام مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) مدارس و دانشگاهها تعطیل شد. دانشجویان و دانش آموزان در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می کردند؛ من هم در ارومیه و بوکان در تظاهرات و راهپیمایی حضور داشتم و تقریباً از صبح تا شب درمیان تظاهرات کننده بودم و شعارهای کوبنده هم صدا با مردم سر می دادم.
* شاه‌رضا چگونه هتل امام رضا(ع) شد؟
محل تجمع راهپیمایی مردم ارومیه مقابل مسجد اعظم بود. مردم در داخل و بیرون مسجد جمع می شدند و به سخنرانی علما بخصوص آقایان حجت الاسلام حسنی و قریشی گوش می دادند و سپس راهی خیابانها می شدند. در کنار مسجد یک هتل بزرگ به نام شاه‌رضا وجود داشت که الان هم باقی است. نام این هتل برای مردم مشکل ساز شده بود و همه به نام این هتل اعتراض داشتند. بارها در راهپیمایی ها و تظاهرات مردم درخواست می کردند نام این هتل تغییر کند. مردم شعار دادند که باید تابلوی شاه رضا از هتل برداشته شود. این ماجرا برای چندین بار تکرار شد اما صاحب هتل اقدام نکرد. در یکی از روزهای آبان ماه حاج آقا حسنی در سخنانی خود در مسجد اعلام کرد که تابلو را بردارید.به همراه ۱۰ الی ۱۲ جوان دیگر به سوی هتل حرکت کردیم. مردم نیز با گروه معترض همراه شدند. همان لحظه صاحب هتل که از تخریب شدن هتل ترسیده بود جلوی جمعیت ایستاد. بالای یک خودرو ژیان قرار گرفت و قرآن را که در دست داشت بلند کرد و گفت مردم شما را به قرآن قسم می دهم به من فرصت دهید که خودم تابلو را عوض و هتل را از شاه رضا به امام رضا (ع) تغییر دهم. مردم که به شدت احساساتی بودند به احترام قرآن همه از ورود به داخل هتل منصرف شدند و روز بعد نیز نام هتل از شاهرضا به امام رضا (ع) تغییر کرد.
*خشم مردم از حمله به مسجد
در یکی ازروزهای آغازین بهمن ماه ۵۷ بود. حاج آقا حسنی در مسجد اعظم ارومیه مشغول سخنرانی بود که ارتش با توپ به مناره مسجد زد و مردم از مسجد خارج شدند. از آنجا بود که مردم شعار دادند »تانک توپ مسلسل دیگر اثر ندارد«. همین مساله مردم را برانگیخت و جمعیت زیادی به خیابان ها ریختند آنها شعار می دادند»استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی «، »مرگ بر شاه«، »مرگ بر ساواک«، »شاه مرگت فرا رسیده است« ،»خلق مسلمان نما، مسجد کرمان را (سینما رکس آبادان را) شاه به آتش کشید«. ماموران شهربانی و ارتش که به مردم نزدیک شدند هم شعار دادیم »سرباز تو بی گناهی، آلت دست شاهی«. در این میان عده ی زیادی از سربازان به مردم ملحق شدند و اسلحه های خود را زمین گذاشتند حتی بارها دیدیم، سربازانی که به مردم پیوسته بودند در تظاهرات های دیگر شرکت می کردند.
*شهید حمیدی و شهید بهرامی، قربانی اولین روز تظاهرات
اولین تظاهرات مردم در هفتم آبانماه ۵۷ صورت گرفت. مردم دست در دست هم مسیر خیابان پهلوی سابق (انقلاب) حرکت می کردند که ناگهان ماموران شهربانی مردم را محاصره کردند و شروع به تیراندازی کردند که در این میان دو نفر به نام های »کمال حمیدی« دانش آموز سال دوم دبیرستان کورش کبیر و »محمد بهرامی« که در سپاه ترویج کشاورزی مشغول به کار بود، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسیدند و هفت الی هشت نفر نیز مجروح شدند.
*تفرقه میان شهری و روستایی
رژیم شاه سعی می کرد میان مردم اختلاف ایجاد کند. در بعضی از شهرها عوامل و نیروهای خود شاه تحت عنوان روستایی و اهل روستا به شهرها می آمدند تا در شهرها خود را مخالف قیام مردم نشان دهند. آنها در شهرها به دروغ از خدماتی که شاه به روستاها می رساند، می گفتند و شاه را ناجی خود می خوانند، اما روستاییان هوشیارتر از آنها عمل می کردند. اهالی روستاهای ارومیه و بوکان در یک اقدام انقلابی و خودجوش از ۴ مسیر امیر آباد – جاده شاهین دژ- بوکان و جاده بوکان به میاندوآب وارد شدند و شعار می دادند: »ئیمه خلکی و هاتین بوتیهلدان شاه هاتوین«.(ما اهالی روستا هستیم برای لگد زدن به شاه آمدیم). این واقعه ساواک و عوامل شاه را به شدت نگران کرد و باعث عصبانیت شدید آنها شد. مردم را محاصره کردند و به گلوله بستند. در این موقع نیز شعار»سرباز تو بی گناهی؛ آلت دست شاهی« از سوی مردم سر داده شد.
*خبر ویژه مردم روستا به بوکانی ها
در ۲۶ دیماه ۵۷ مردم روستای امیرآباد که در مجاورت شهر بوکان قرار دارد، از مردم شهر بوکان دعوت کردند که ساعت ۱۴ در مقابل مسجد جامع امیرآباد تجمع کنند و به اصطلاح آن روز تظاهرات مردم در روستای مذکور باشد. ساعت ۱۴ که از محل مسجد بازار به سوی امیرآباد حرکت کردیم ناگهان در میان اهالی امیرآباد که به استقبال ما آمده بودند شخصی بالای دوش مرد جوانی قرار گرفت و ضمن خیرمقدم به مردم گفت: «ما اهالی امیرآباد مزجینی مان هیندا شاه له ایران نهاده». (ما اهالی امیرآباد مژدگانی به مردم بوکان میدهیم. شاه از ایران رفته و فرار کرد.). این خبر باعث شور و شوقی عجیب در میان مردم شد. مردم خوشحال بودند و عده ای شیرینی پخش می کردند. به مسجد جامع امیر آباد که رسیدیم انبوه مردم آنجا تجمع کرده بودند و شعار می دادند. ناگهان یکی از عوامل چریک های فدایی رفت و در کنار بلندگوی مسجد یک داس و چکش نصب کرد. حرکت این فرد باعث خشم و عصبانیت مردم شد و با شعارهای »اسلام پیروز است کمونیست نابود است« داس و چکش را از کنار بلند گوی مسجد برداشتند. همانجا درگیری رخ داد اما برد با بچه مسلمان هایی بود که از ته دل از آرمان ها و اهدافشان دفاع می_کردند.

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۶:۲۵ ق.ظ

دیدگاه


هفت − = 4