به بهانه بازگشت سرافرازن آزادگان به سرزمین اسلامی

به بهانه بازگشت سرافرازن  آزادگان به سرزمین اسلامی

سنبله برنجی شاهین دژ
پدر! ای پادشه شاهنامه‌ی معجزه‌ی خلقت! ای ریشه دوانیده در مکتب معرفت مولا علی (ع) ای آینه‌ی تمام نمای عشق ازلی، ای صیقل دهنده‌ی روح خدایی، ای کاش مادر زمان گیسو به دست تیغ طوفان پریشان می‌کرد تا بدانم چگونه کشتی امید را در اقیانوس ناکامی‌ها و مرارت‌های اسارت دردآلود ناخدایی کردی، ای کاش قلب پردردت زبان می‌گشود و از جور و جفاهایی که در تارک تاریکی‌های زندان ظلم و ستم بعثی بر وجود نازنین ات رو داشته شد حکایت می‌کرد و جسمت باز می‌گفت بر تن رنجور و نحیفت در آن ماتمکده ی سلاخی چه گذشت؟ و تو با چه سعه‌صدری به پهنای ابدیت همه‌ی آن دردهای ناگفتنی را در زندان قلب مهربانت مدفون کردی و از هیچ کدام آن‌ها دم نزدی و با تمام توان سعی در پنهان کردن زخم‌های التیام نیافته ات کردی و برای پایداری مام میهن همه‌ی آن‌ها را به دست غبار فراموشی سپردی، کاش مقدورم می‌شد کهنه غبارهای قلبت را توتیای ابدی چشم‌های قدر نشناسم می‌کردم تا هرگز از یاد نبرم منیت های من و هر ایرانی از آن درهم شکستن جام غرور تن رنجور تو و هزاران آزاد مرد از جنس توست. مباد جانی که جرمش بی حرمتی به غرور نازنینت باشد.
قطع باد دستی که تیشه بر ریشه‌ی حیثیت به یادگار مانده از مولای آزادگان جهانت بزند. اکنون می‌توانم درک کنم چه سان آرزوهای شیرینت را همچون یوسف نبی (ع) در گوشه‌ی سیاه چاله‌ها مدفون نمودی و امیدهایت را چگونه ابراهیم وار به مسلخ حسرت و آه کشاندی و در دل با خدایت نجوا کردی بارالها! آرزوهایم را فدای لحظه ای خوش در زندگی فرزندان ایران زمین می‌کنم.
آرزوهایی که از نوجوانی قطعاتشان را همچون پازل در ذهنت جورچین کرده بودی. با باد صبا هم آغوش شده و با طلوع آفتاب هم بستر گشتی، شب را به روز و روز را به شب دوختی، در کنج غم خانه محنت زده‌ی حبس، عزلت دعا و نیایش برگزیدی تا سایه های ما را در آن سوی طلوع ساحل خوش بختی‌ها در غروب زندگی‌ات نظاره گر باشی.
تازه اکنون می‌فهمم چگونه ته مانده‌ی روزهای عزیز جوانی‌ات را با داغ‌های فراوان شکنجه و درد بر سر باد سحر تکاندی تا به دوردست‌های وادی آرزوها سپرده گردد. مگر امکان دارد اسب وحشی زمان را به افسار کشید و رام نمود؟ نیک می‌دانم بعد از عمری محبسی طویل‌المدت جوانی‌ات را در خم کوچه پس کوچه های اسارت گاه مفقود نمودی، افسوس که ندانستیم در کدامین روز کمر راست و قامت رعنایت زیر بار سنگین فشار دردها و مشقت‌های دوری از وطن در شکنجه گاه‌ها کمان شد. اما خوب می‌دانم چه زمان موهای پر کلاغی‌ات سفید و سفید تر شدند. آن روزها که ما ثانیه‌ها را در بی خبری از تو بی خیال و آسوده سر به بالش می‌نهادیم تو تا صبحدم از غصه‌ی غل و زنجیر اسارت در غم فراق فرزندان و غربت جلای وطن چشم بر هم نگذاشته و ضجه های سوزناک درونی سر می‌دادی، اکنون می‌دانم! صبح دمان که هنوز چشمان خسته‌ات از فرط شب بیداری‌ها، راز و نیازها و شکنجه های قرون وسطایی بی پایان هنوز از خواب ناز سحر گرم نشده بود تو را با شقاوتی بی انتها از سلول انفرادی بیرون می‌کشیدند تا در محوطه‌ی اسارت گاه که سوز سرمای آن مغز استخوان را منجمد می‌کرد سینه پهلو کنی.
نمی‌دانم! چگونه ساقی سرنوشت با طنازی و دلبری باده های گذر عمر را در هزاران کیلومتر دورتر از شهر و دیار سرزمین آبا و اجدادی‌ات به دستت سپرد و تو چه بی پروا باده‌ها را یکی پس از دیگری لاجرعه سر کشیدی تا سرمست از سرخوشی‌ها و غرور آزادی ایرانیان شوی. پیشانی‌ات تراش خورد از جور و جفای روزگاری که با تو چون اهریمن تا کرد.
سیمای پر ز احساست جولانگه شلاق‌های پرتو آفتاب تموز و سیلی سرمای زمستان در محوطه‌ی اسارت گاه است.دوستت داریم! ای صادق‌ترین نشانه‌ی هستی و محفل صدیقین، ای آشکارترین آیه‌ی قدرت و عظمت باری تعالی‌ای جاودانه‌ترین تمثیل و اسوه‌ی جاودانگی‌ها بگذار تا قلب مان را مادام‌العمر بیمه‌ی ابدی دعای خیرت کنیم.
بگذار تا نام پر اقتدارت را با خون دل قاب گیریم و در دهلیزهای قلب مان بیاویزیم تا با هر تپش به یاد آوریم اگر نبود عظمت ایثار و غیرت تو و هزاران دلیر مرد دریایی دل همچون تو اکنون میلیون‌ها تن چون من اسیر حیله های شیطان صفتانه ی دشمن زبون بودیم.ما در مقام فرزند در مسیر زندگی بارها و بارها لغزیدیم و تعلّل کردیم؛ اما تو در گوشمان الفبای زندگی زمزمه کردی. ای دل‌شکسته از جفای روزگار که لطافت روح بلندت لطیف‌تر از هر روز بارانی است. در جای جای خاطرات پر اضطراب تنهایی‌ام رد پایی از تسلی تو نقش بسته است.
بگذار برای هزارمین بار در دفتر مشق شب زندگی‌ام با خطی درشت بنویسم: »بابا جوانی و آرزوهای دور و دراز خویش را داد«.»بابا آزادی خویش را در قبال آزادگی ایرانیان داد«. »بابا جان داد بابا آرزوهای شیرینش را به دست باد صبا سپرد تا خسی چون من خاری بر دشمن اهریمن باشم«.
بگذار در خیال و اوهام بند بند سازه‌ی وجودم را فرش راهی کنم که تو بر آن قدم می‌نهی، چرا که قوس و قزح از بلندای همت تو اوج گرفته است. در مکتب تو کودک زمان ادب و حرمت آزادگی و دلدادگی با مولای عاشقان شهادت را مشق نمود.
ای خورشید تابنده‌ی ازلی و ابدی نام تو مزین از الوان القاب مولایم ابوالفضل، علمدار با وفای حسین (ع) است. روح تو لطیف‌تر از مخمل فرش‌های ملون بهشتی ست. وجودت سرمنشأ عشق و وفای سجاد (ع) گونه است. غیرتت از سرچشمه‌ی مردانگی مولای مؤمنان علی (ع) سیراب گشته و خاک وجودت سرشت شد? آب زمزم است. دعای خیرت شفیع و بدرقه‌ی راه صراط مان باد.
نفس خدائیت چون نفس مسیح روح بخش کالبد مسخ شده‌ام باد. سایه‌ات که اکنون کنج نشین نقاب خاک است همچون سایه‌ی محمد مصطفی (ص) ضامن برکت عمر و زندگی‌ام باد.
لبخند آرامش بخش ات که در خیالات جاویدان است جواز اجابت دعاهای بی جوابم باد. در روح بلندت عزت نامِ پدر سکنی گزیده که بوی قنوت نماز صبح گاهانت ارمغان آور عطر اقاقی های بهشتی بود. دعای هر روز و شبم چنین است. متعالا! پر کن دستان پر مهر و پینه بسته‌ی پدرانمان را از هر آنچه از مرام و معرفت خدایی توست. قادرا! قدرتی عطایم کن تا قدردان زحمات بی حد و حصر پدران شهید، جانباز، ایثارگر و آزاده باشیم. کریما! کرمی ده تا کرامتی کنیم درخورِ مقام عظمای آزادگان سرافراز. غفارا! ما را لایق مغفرتی بس عظیم فرما تا از پس قصور و غفران مان در برابر مقام شامخ شهدا، جانبازان و اسرای عزیزمان برآییم. دوست دارم همگام با تمام مردم سرزمین ام در برابر از جان گذشتگی و فداکاری جبران ناپذیر و بس بزرگت کمر تعظیم در برابر کردگار تا کرده و به کرنش بیافتم که چون تویی برای ما و هم‌وطنان آزاده پرورمان خلق کرد.
بازگشت غرور آفرین آزادگان تهنیت باد…

نوشته شده توسط admin در یکشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۵:۲۴ ق.ظ

دیدگاه


8 + = دوازده