انکار واقعیت یا خودانکاری . . . ؟!

انکار واقعیت یا خودانکاری . . . ؟!

سنبله برنجی
گروه اجتماعی: بیایید از واقعیات روزمره فرار نکنیم! همان واقعیاتی که نه تنها با چشم سر، ناباورانه شاهدشان هستیم، بلکه با مکاری بی پایان چشم بصیرت مان را بر روی آن ها بسته ایم، جوانمردی را تبعید کنج عزلت سلول های انفرادی فراموشخانه ها نموده، وجدان های حیرانمان را در گردنه های ندانم کاری روزگار محبوس کرده ایم که آب دیده و زمخت گشته و روی فولاد را سفید کنند، اما در مقابل این کژ راهه ها کم نیستند تعداد دردمندان دلسوز و نستوهی که با وجود کارشکنی های بی شمار و سنگ اندازی های ناحساب برخی های مغرض برای مداوای آلام مردم از پای ننشته اند و آسایش خیال و راحتی خواب را از چشمان غمبار خود و خانواده هایشان زدوده و برای تأمین رفاه مردم جانفشانی می کنند و در عین حال هیـــــچ ادعایی ندارند و مشاهده درد و رنج جامعه وجدان دردها و بی قراری های شبانه را برایشان به ارمغان آورده که حتی قوی ترین مسکن ها نیز براین آلام آرام بخش نیست. امروزه تورم افسار گسیخته، فقر مهار نشدنی، بی ثباتی بازار، اعتیاد و… آرزوهای معصومانه ی کودکان را به غل و زنجیر کشیده و رؤیاهای رنگین شان را با طلاق عاطفی والدین که وارد مرحله بحران شده توقیف می کند، اما با این وجود این نوباوگان چنان سرسختانه و با امیدی بی پایان پرچم آرزوهای دور و دراز را بالای سر به اهتزاز خیال در آورده و چنان با نشاط، آمدن روزهای بهتر را به خود وعده می دهند و رفاه معیشیتی را برای خانواده های شان آرزو می کنند که گویی انتهایی برای اراده های خلل ناپذیرشان وجود ندارد، در این هنگامه کودکان متکدی در سوز گرما و سرما می سوزند، اما هر کس بر طبل تبلیغاتی خود می کوبد تا با آوای منحوس و گوش آزار رسوایی خویش، دیگری را از میدان به در برد. از طرفی تعداد فزاینده کودکان کار هر روز به طرز سرسام آوری افزایش می یابد، آمار طلاق تصاعدی بالا می زند، شمار اعتیاد آمپر می سوزاند، رقم روزافزون فساد مالی کنتور عقلایی شنوندگان را می پراند، عدد دختران فراری، زنان خیابانی و خانه های فساد فزونی گرفته و یک وعده غذای نیمه حسابی تقریباً گرم آنهم سی روز یک بار به رؤیایی دور و دست نیافتنی برای کودکان برخی از خانواده ها تبدیل گشته است، فقر، فلاکت و بیکاری موجب شده تا برخی والدین از تأمین اولیه ترین مایحتاج روزمره عاجز بمانند و دست به هر کار خلافی بزنند، وقتی هزینه بسیاری از پیشگیریها و بلاخص درمان معادل بر دیه یک انسان بالغ است، وقتی کلید حل معماهای آینده از میان مشت فشرده ی دیالیزی نوجوانی نورس و دانشمند آینده ی این مرز و بوم بر زمین می غلتد و شانه های کمان پدر کارگر زیر بار عدم توانایی تأمین هزینه های گزاف بیمارستان و پیوند و … خمیده تر می گردد، وقتی بازار از داروهای قاچاق و تقلبی مرگ آفرین اشباع شده و نظارت و رسیدگی تنها شعاری توخالی است، وقتی ناامیدی مطلق در برخی خانواده‌ها جایگزین امیدواری شده، وقتی درد نداری لبخند آرزومند را بر لبهای آرزومند جوانان خشکانده، وقتی امیدی به ادامه تحصیل و ثبات شغلی وجود ندارد کودک آرزومند با لاقیدی قید درس و تحصیل را می زند، وقتی برای انجام امری حیاتی به طور ناسناش به اداره ای مراجعه می کنی کارمندان برای ارباب رجوع در مقام یک انسان، انسانی که خداوند عزوجل از روح مبارک خویش در او دمیده و خواه و ناخواه این روح انسانی قابل احترام است، اصطلاحاً تره خُرد نمی کنند؛ اما وقتی اشاره می کنی که وابسته به فلان فامیل پولدار و بهمان تیر? پارتی ساز هستی اعمال رئیس و مرئوس در کسری از ثانیه تبدیل به فرش قرمزی از عزت و احترام می گردد، وقتی برخی اماکن تبدیل به جولانگاه مافیاها و لابی های زر و زور و قدرتهای فاشیستی نامرئی و ناگفتنی گشته است و بیشتر افراد جامعه این اعمال ناشایست را شاهد هستند، با این افراد سر و کله می زنند و از این اعمال ناشایست سرخورده می شوند، اما مهر سکوت بر لب زده اند، وقتی…
چاره کار در چیست…؟! چرا ماهرانه و زیرکانه خود را به خواب غفلت زده ایم؟! می دانید چرا؟ براینکه فردی که به واقع خواب است با فردی که خود را به خواب زده است تفاوت فاحشی دارد. اولی را می توان از خواب بیدار کرد اما دومی را هرگز! پس بدانیم وجدان های خود را به خواب زده ایم، یا شاید هم خواب نما شده ایم، یا شاید هم نوک دماغمان بیش از حد با باد غرور انباشته شده و گنددماغی های مان اجازه نمی دهد دیگران را ببینیم، یا شاید هم می بینیم اما با مکر و حیله خود را به نادانی مطلق زده ایم، کسی چه می داند شاید هم…!
نمی دانم نبرد سرنوشت ساز فقر و غنا، اغماض و اغراض، کم بینی دیگران و خود بزرگ بینی، خیر و شر، فتنه و معصومیت، فرشته و ابلیس، شاه و درویش، ترفندهای قانون گریزی و دور زدن قوانین، رویارویی لابی های زر و زور و مافیا و فاشیست و … تا کجا ادامه خواهد یافت؟ قرار است چندین هزار میلیارد تومان از جیب و سرمایه مردم صرف تولد و پرورش لاشخوران دانه درشت تشنه ی قدرت و ثروت دیگری زیر عنوان بابک زنجانی ها شود و تعداد کثیری با الهام از شگردهای الهه گون آنها از میان علف های هرز مرزعه اختلاس، رشوه و فساد اداری برویند؟ این رویه تا کی ادامه خواهد یافت؟ چرا در تابستان و ایامی خاص تعداد نه چندان چشمگیر از هموطنان راهی سفر پر خرج آنتالیا و ایتالیا و … می شوند و در مقابل تعداد بی شماری نان خشکی برای سق زدن ندارند؟ بیخ این همه بزه، تبعیض، فساد و انحراف… کی خواهد خشکید؟ ر یشه یابی به چه معناست؟ درد جیست؟ درمان باید در کدامین مرحله صورت بگیرد؟ به چه علت سن روابط نامتعارف دختر و پسر به مقطع راهنمایی تقبل یافته؟ از چه روی فحشا به طرز ملموسی زیاد شده؟ چرا آمار ایدز به طرز انفجاری و نگران کننده افزایش یافته و منابع مستدل و مستندی درباره تعداد صحیح مبتلایان در دست نیست؟ انکار تا کی؟ این رویه تا کجا ادامه خواهد یافت؟
آموزش همگانی در رویارویی با این مرض مرگبار کی جدی تلقی خواهد شد؟ به چه بهای گزافی خود را پشت نقاب کریه سنت و مثلاً حجب و حیا پنهان کرده ایم؟ کشتی این همه فسق و فجور کی به گل خواهد نشست؟ آیا همه ی این ارقام ساختگی است یا تلنگری است بر وجدان های خفته؟ یا شاید هم این روزها مردم از زور بیکاری و نداری زیاده از حد فیلم هندی می بینند؟ یا شاید هم…!
ادامه از صفحه ۴: دولت تدبیر و امید برای نقش برآب نمودن نقشه های یاغیان گردنکشی که به مدد هرج و مرج سالهای گذشته گردن کلفت کردند و کیسه دوختند و سرمایه های میلیاردی مملکت و مردم را در سرزمین های دشمنان قسم خورده این آب و خاک پول شویی کردند چه تمهیداتی اندیشیده است؟ گردن هایی که اکنون آن قدر قطور شده که حتی گیوتین توانایی بریدن آن ها را ندارد و شیطان در مقابل طراری این فاسقان لنگ انداخته و فریاد بر می آورد: یا ایهاالناس! آدم پیدا کنید تا خاک پایش را توتیای چشم نمایم، چرا که در مقابل انسان نماها کم آورده ام و… دولت تدبیر و امید چه راهکاری برای جلوگیری از خروج و عدم هدر رفت انرژیهای اشباع نشده نخبگان پیشنهاد داده است؟ این تعداد مغزهای متفکری که رفتن شان با خودشان و برگشت شان منوط به مشیت دولت! است و با هزار و وعده و عید رنگی از سوی سران دول غربی راهی مقاصد رؤیایی اروپایی و آمریکایی می شوند تکلیف شان چه خواهد بود؟ چرا نباید برنامه ی مدونی برای جذب این فرهیختگان وجود داشته باشد؟ به چه دلیل آنها بلاجبار و علی رغم میل باطنی عطای وطن را به لقایش بخشیده و رؤیایهای طلایی را در مقاصد دور دست خارج از خاک سرزمین شان می کاوند؟ و… از کابینه محترم تدبیر و امید انتظار می رود نقطه پایانی به تراژدی تلخ مهاجرت نخبگان بگذارد و نسخه نهایی سحرآمیز و شفا بخشی برای این هجرت های گاه و بیگاه پیش بینی نشده بپیچد و پرونده را برای همیشه مختومه اعلام نماید و در فکر بستری ایده ئال های برای مطلوب های این قشر توانمند باشد تا بیش از این شاهد درخشش، ابتکارات و اختراعات دانشمندان ایرانی در ناسا و سایر مراکز علمی پژوهشی بریتانیا، آلمان و اتریش و بلژیک و استرالیا نباشیم و اسفبار تر از موارد یاد شده هر از گاهی شاهد رویدادهای تلخ و ناگوار در مسیر مهاجرت های مردم کشورمان به اروپا و استرالیا یا هر نقطه دیگر جهان نباشیم.
آشکار است که ناتوانی ها و ضعف های جدی مدیریت در قریب یک دهه ی گذشته که تورم و فساد ناخواسته به نفع برخی های ذی نفع به حال خود رها شد و جیب های گشاد اشخاص نورچشمی انباشته شد و فرصت های ناب و طلایی کشور برای پیشرفت، توسعه، آبادانی و کارایی برای جذب سرمایه گذاران کلان در زمینه های گوناگون به ورطه ی نابودی کشانده شد. نتیجه ی حاصله تأسفبار بود چون تعداد کثیری از هموطنان به اجبار فقیر ترین، فاسد ترین و ناامن ترین کشورهای جهان را برای مهاجرت و بقای حیات انتخاب کردند چرا که گزینه دیگری پیش رو نداشتند.
سوگوارانه تر اینکه در مسیر مهاجرت جان عده ای زیادی از آن ها به دردناک ترین و ظالمانه ترین شیوه ی ممکن از دست رفت و قصه ی پر غصه_ی مهاجرت تکرار و تکرار شد و این نگرانی ها نه تنها جدی گرفته نشد بلکه جایی از اعراب نیافت و راز پولدار شدن یک شبه ی نشان کرده های دردانه در هاله ی ابهام نگه داشته شد تا به مقتضای زمان این ثروت های بادآورده نصف نصف شود و…
اخبار غرق شدن پناه جویان ایرانی در آب های اندونزی، یونان و استرالیا و …که از طریق سایت ها و برخی بنگاه های خبری منتشر می شد واقعاً تکان دهنده و دردناک بود. به نظر می رسید ناامیدی از آینده و ضعف های ناباورانه در ساختار مدیریتی خرد و کلان باعث شد هم وطنان زیادی با قبول بالاترین ریسک ها و با به جان خریدن خطرات مالی و جانی فراوان ناچاراً و علی رغم میل باطنی مهاجرت اختیار کنند.
یکی از هولناک ترین مهاجرت ها و پناه گزینی ورود غیر قانونی ایرانیان به ترکیه و استرالیا و … است. این علت موجب شده طی سال های گذشته صدها نفر از هموطنان مان به هر طریق ممکن در صدد ورود به این کشورها باشند و در این مسیر پر فراز و فرود جان های بی شماری قربانی شود. به قولی خیس هم به آتش خشک بسوزد و خاکستر شود.
اوضاع نا به سامان آن قدر به حال خود رها شد تا به صورت هار درآمد و موجب شد هزاران شهروند ناامید از زندگی به سرزمین دیگری که برایشان در حکم رؤیایی تعریف شده بود پناه ببرند.
اما صد افسوس که آرزوهای کاذب این عده پرشمار را به سوی زندگی آرام و سعادتمندانه رهنمون نشد! مطالعه ی گزارشات موثق و غیر موثق و شنیدن روایات گوناگون از اوضاع و احوال زندگی هموطنان مهاجرمان در کمپ ها و اردوگاه های مهاجرین کشور های مختلف روشن می سازد مهاجرت نه تنها دردی از آن ها دوا نکرده و نقطه پایانی بر آلام شان نبوده بلکه سرفصلی توحش زا و دهشتناک برای آن ها گشته و ارمغانی جز عدم به همراه نداشته است. درد غربت، رنج آوارگی و بی وطنی از یک سو و از سوی دیگر توهین، تحقیر، آزارهای روحی، روانی، جنسی و تبعیض های نژادی، ارعاب و زور و اخاذی شهروندان کشورهای مقصد از مهاجران و بی پناهی های غربت نه تنها کاخ رؤیاهای طلایی را بر مهاجران نگون بخت آوار کرده بلکه روزگاری تلخ تر و مرگبارتر انتظارشان را می کشد.
پرسش اساسی این است: تا چه برهه زمانی این شرایط نابه سامان تداوم خواهد داشت؟ مردم تا کی باید تاوان ناتوانی و ناکارآمدی بعضی مدیرنماها و مسئولین ناکارآمد و بی کفایت توصیه شده را با تحمل رنج های بی پایان بپردازند؟ به دلیل سوء مدیریت ها و ترجیح منافع گروهی و قومی بر مسائل و مصالح کلان کشور و ملت توسط گروه های متنفذ شمع طلایی ترین فرصت ها در مسیر تند باد حوادث به خاموشی گرائید. هر چند برای عده ای هم از دلار های سبز قبا پشتی های زربفت رؤیایی ساخت که تا صدها نسل اگر دست در جیب بگذارند و ول بگردند و ریخت و پاش های آن چنانی صورت دهند سرچشمه این ثروت نامحدود هـــــــــــرگـــــــــز خشک نخواهد شد. آیا سزاوار است مردم متحمل چنین مصائب غم انگیزی گردند که به دلیل ندانم کاری ها و ناتوانی و عدم کارایی ذاتی برخی های مغرض به وقوع پیوست که از بعضی ها مقبوض خط می گرفتند؟ و…
سخن آخر: حیات ابدی مقدور نیست و همه فنا شدنی هستند، اما هر کس به زادگاه و سرزمین مادری و مردم خود خدمت بی ریا و صادقانه نماید و در مواقع لزوم به یاری آنها بشتابد و مخلصانه ایثار گری نماید نام بلندآوازه اش علی رغم حافظه ضعیف تاریخ هیچ گاه فنا نخواهد شد و یادش ماندگار ابدی خواهد بود.

نوشته شده توسط admin در شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۹:۵۲ ق.ظ

دیدگاه


شش − 2 =