امتداد عمیق دفاع مقدس و حافظه تاریخی ما با سینما

امتداد عمیق دفاع مقدس و حافظه تاریخی ما با سینما

علی رزم آرای
گروه فرهنگی: نویسنده این نوشتار پیش از این نیز پیرامون زمینه های فرهنگی دفاع مقدس در چهارچوب ادبیات آن، شعر آن و نیز سینما و هم خاطره نگاری و تاریخ شفاهی آن مطالبی به قلم سپرده است.
دفاع مقدس و سینما، زبان دفاع، زبان انسانی و زبان امنیت، مروری بر روایت ادبی هشت سال دفاع مقدس، تاریخ انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را به خاطره تقلیل ندهیم، دفاع مقدس در قاب ادبیات، شعر دفاع مقدس و … از جمله موارد و عناوینی است که نویسنده این نوشتار در قالب نوشتاریِ یادداشت و مقاله به موضوع ۸ سال مقاومت و دفاع مقدس که بارقه¬های آن به گرمی و روشنی امروز نیز در استان ما آذربایجان¬غربی قابل لمس و عینی است. در یکی از مطالب گفته آمده پیرامون موضوع جنگ و دفاع در سینما چنین آمده بود:
از زمانی که واژه جنگ به شکل عمومی در زبان من معنای درست و حسابی خود را پیدا کرد، بیشتر این واژه را با فیلم‌های سینمایی جنگ دوم جهانی در ذهنم تصویر می‌کردم. عجیب بود، ما از جنگ فقط همین تصویر را داشتم.
آلمان نازی، فرانسه اشغال شده، پارتیزان‌های اروپایی شرقی و…حتی مفهوم کمدی را هم با این تصاویر نسبت به جنگ تجربه کرده بودم. این تجربه را درست در مکان و زمانی می‌فهمیدم که ۸ سال جنگ نابرابر را با گوشت و پوست خود، زندگی کرده بودم. ارومیه، استان آذربایجان‌غربی، لشگرعاشورا، آقا مهدی باکری، حمید آقا، مهدی امینی و…
خواب آلوده به یادم می‌آید، صحنه بمب‌آران‌های شهر را روز و شب! هر گوشه و دخمه که بود، پناهگاه ساخته بودند بزرگترها، زیرپله، زیرزمین و… بیرون خانه هم پناهگاه بود. یادم آمد همان مردی که با پالتوی بلند و یک رادیو کوچک دست فروشی می‌کرد وقتی صدای آژیر قرمز بلند شد، به طرف فاضلاب وسط خیابان دوید و نمی‌دانم چگونه به داخل فاضلاب پرید و…کم کم مرور که می‌کنم به یادم هجوم می‌آورد که نیمه شبکه استانی روزهای جمعه و تک شبکه ملی و کمی بعدتر شبکه دومش، در یک روز هفته ( همان سه شنبه‌های معروف شبکه دو و بعدازظهرهای معروف جمعه شبکه یک)، میهمان می‌شدیم تا ببینیم که چگونه اسرای روسی، فرانسوی، انگلیسی و…از اردوگاه‌های ارتش نازی آلمان فرار می‌کنند، یا دسته‌ای چریک که برای عملیاتی به منطقه‌ای اعزام می‌شوند هوایی یا زمینی، فکر کنم یادم باشد نام چندتایشان: توپ¬های ناواران، آشیانه عقاب، ارتش سری، هنگ پنجم و… از ژانر کمدی غافل نشویم، کمدی و خندیدن!!! هنوز در خاطر‌ها هست و حتی امروزه هم تکه‌هایی که گمانم از دست آقایان و خانم‌های رسانه ملی در رفته از نورمن ویزدم انگلیسی و یا لویی دوفونس فرانسوی پخش می‌شود تا مردم عزیز ایران بخندند و خستگی در کنند!!!
نورمن ویزدمی که با قد کوتاهش می‌خواهد سرباز شود که از بس سماجت به خرج می‌دهد سرباز می‌شود و به همراه فرمانده خود که یک زن است به صورت چترباز در شهر پاریس فرود می‌آیند و آنجا طی اتفاقاتی او را با یکی از فرماندهان آلمانی که بسیار هم شبیه او است ( نورمن در این فیلم در دو نقش ظاهر شده بود)، اشتباه می‌گیرند و باقی قضایا….«دکل، بلمی به سوی ساحل، افق، پرواز در شب،سجاده اتش، آخرین شناسایی، مهاجر، دیده¬بان و دهها نام دیگر!
همه از گوشه¬های طلایی سینمای دفاع مقدس هستند مخصوصاً دکل، بلمی یه سوی ساحل که با نام خونین شهر شهر خون، خرمشهر گره خورده¬اند. این اواخر روز سوم هم بود که موضوع دفاع از وطن و خاک بود در متن خونین شهر و زنده به گور کردن ناموسش برای نجات او به قامت پنهان کردنش! خدایا استعاره این نگاه هم آدمی را به جنون می¬کشد.تصاویر از جلوی چشمانم رژه می¬روند من فقط ۵ سالم بود، نور کاتیوشا آسمان شب را می¬شکافت. شبی بود از شب¬های درود از توابع استان لرستان! ارومیه هم تازه ۹ ساله شده بودم که نیروی تأمین سر کوچه مان را گلو دریدند اجنبییان به لباس خودی منافق صفتانه! ضد انقلاب و از پشت زدن!
کمی عقب تر بازهم درود است وعکسی از شهیدی که لحظه شهادت او را ثبت کرده¬اند. گلوله مغز شهید را متلاشی کرده بود و تکه های مغز او روی کیسه¬ای از جنس مشمع پخش شده¬اند و او به یک طرف روی همان مشمع خوابیده و او را چهار نفر از چهار سمت حمل می¬کنند. خدایا فقط ۶ سالم بودم.
صدای هلهله وشادی است از خیابان¬های شهر درود! همه شادند! شیرینی و صدای بوغ ماشین و صدای دلنشین گوینده رادیو محمود کریمی علویجه که خونین¬شهر، شهر خون آزاد شد!
تمام محفوظات ذهنی من از دهه شصت از همین جنس است. مابقی هرچه هست از همان گوشه¬های طلایی سینمای دفاع مقدس است و مهمتر روایت فتح که هنوز صدای آسمانی سید شهدای اهل قلم در گوش جانم است:
خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛ و ظلمت را خواهد درید؛و معبری از نور خواهد گشود؛ و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.
امروز من شبیه به آن روزها و آن محفوظات ذهنی نیست. امروز من نتیجه خون¬های است که به پای درخت وطن داده شد، ریخته شد تا میوه¬های آن همچون خرمشهر، آبادان، موسیان و استان من و شهرارومیه آذربایجان¬غربی و ارومیه و… در مختصات جغرافیایی مرزی در آرامش راه خود را به سوی آینده هموار کنند.این آرامش و آن آینده از خون شهیدانی همچون شهید جاویدالاثرحمید باکری سر زده است که اولین گام، گام او بود که خاک خونین شهر را پویید و او نخستین هم وطن ایرانی بود که بعد از آزادسازی شهرخون بر خاک این شهر گام گذارد.

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۵:۰۲ ق.ظ

دیدگاه


× 4 = شانزده