امام موسی صدر مردی که در حال‌وهوایی متفاوت گام نهاد

امام موسی صدر مردی که در حال‌وهوایی متفاوت گام نهاد

لیلا ابراهیمیان
گروه تاریخی : موسی صدر را به مدارا می‌شناسند و تعامل با همه مذاهب. او باکی نداشت که به جوی مغایر با عادات معمول شیعیان و حال‌وهوایی متفاوت گام نهد. همین خصوصیتش بود که سیدموسی را از عزلت بیرون آورد؛ مشکلی که آن زمان دامن روحانیون را گرفته بود و گاه همان‌ها به امام‌موسی طعنه و کنایه می‌زدند.
غرشی از درد و خشم از شهر به‌ پا خاسته بود انعکاس سرسام‌آور و پیوسته آن هر صدای دیگری را خفه می‌کرد و دروغ بزرگ را می‌خروشید. او نمرده است؛ مرگش دروغی بیش نیست؛ او زنده است، زنده است. فکری غیر از این را تصوری باطل می‌خوانند. سه روز از شهریور ۱۳۵۷ می‌گذشت که خبر ربوده‌شدنش منتشر شد. این دومین سفر او به لیبی بود. اولین ملاقاتش با سرهنگ معمر قذافی به دعوایی ختم شد و این بار به معمایی فراموش‌نشدنی. دعوا بر سر کتاب سبزرنگی بود که قذافی منتشر کرده بود و »نهایتا وحی را انکار می‌کرد«. و این‌بار »هواری بومدین«، چهارمین رئیس‌جمهور الجزایر، اصرار داشت ملاقات امام‌موسی ‌صدر با قذافی می‌تواند برای حل مسئله لبنان و فلسطین مفید باشد. قرار بود در این سفر صادق طباطبایی و صادق قطب‌زاده او را همراهی کنند؛ اما سفر آنها یک هفته به تعویق می‌افتد و »صادق‌ها« از سفر باز می‌مانند.
روز ۲۵ آگوست (سوم شهریور) امام‌موسی‌ صدر به همراه محمد یعقوب، از روحانیون خوش‌فکر لبنانی و عباس بدرالدین، روزنامه‌نگار و مدیر خبرگزاری لبنان، وارد لیبی می‌شوند و در فرودگاه، رئیس‌دفتر ستاد سیاست خارجه از آنها استقبال می‌کند و برای اقامت به هتل الشاطی می‌روند؛ اما این سفر متفاوت از دیگر سفرهای خارجی موسی صدر بود. او از روز اول هیچ ارتباطی با جهان خارج نداشت تا به ‌امروز؛ این سفر شبیه داستانی است پرآشوب و پرفراز. هنوز هم طرفداران و پیروانش به بازگشت او امید دارند و دل ناامید نکرده‌اند از بازگشت امام‌موسی صدر. موسی صدر به سفری بی‌بازگشت رفته بود دخترک هفت‌ساله بود که او رفت؛ می‌دانست که رفته است؛ همیشه این‌طور بود، مدام در سفر. بعدها ملیحه، کوچک‌ترین فرزند خانواده، او را در خواب می‌بیند که زنده است؛ مردی که دختر را روی پایش گذاشته و غذا در دهانش می‌گذارد. دختر اولین و آخرین تصویر خود را از پدر چنین ترسیم می‌کند: »تصویر خودم یادم است که دارم راه می‌روم و بابا به شوخی می‌زند پشتم و تصویر دیواری که بابا صورتش را پشتش قایم می‌کند و من گریه می‌کنم؛ چون فکر می‌کنم بابا گم شده است«.
او پدر را این‌گونه شناخته است؛ بقیه قصه‌هایی است که دیگران درباره‌اش گفته‌اند یا پروین خلیلی، همسر امام‌موسی صدر برای فرزند تعریف کرده است. پری‌خانم، زنی شهره به صبوری، او هرگز به همسر اعتراضی نمی‌کند جز یک ‌بار، آن هم در »حازمیه« در طبقه بالای ساختمان مجلس. پنجره‌های ساختمان طوری بود که هر وقت باران می‌آمد، آب وارد خانه می‌شد. لبنان هم پرباران بود. او خطاب به شوهر می‌گوید: »دیگر نمی‌تواند در این خانه زندگی کند؛ باید بروند استیجاری«؛ ولی تا زمانی که آقا موسی لبنان بود، آنها در همین ساختمان زندگی می‌کنند و در حازمیه می‌مانند.
حازمیه جای امنی برای خانواده امام‌موسی صدر بود. آنها هفت سال در این شهر زندگی کردند. پری‌خانم روایت می‌کند: »آقاموسی هیچ محافظتی از خود نمی‌کرد، تنها محافظتش این بود که وقتی جایی می‌رفت، ساعت قبلی معلوم نمی‌کرد. نمی‌گفت کی و کجا می‌رود. اگر آدمی بود که اهل محافظت از خودش بود، نباید این سفر را می‌رفت. نباید پیش معمر قذافی می‌رفت. خیلی‌ها به او گفته بودند«. پری‌خانم هم ته دلش راضی به این سفر نبود؛ اما او همراه بود با تصمیم همسر؛ برای همین از قم به لبنان آمده بود. او بچه کوچک خانواده بود. پدرش مجتهدی بود که فرمان حلیت و مشروعیت مشروطیت را امضا کرد. در ابتدا به دلیل سن پایین دختر راضی به ازدواجش نبود؛ ولی نتوانست به موسی صدر »نه« بگوید.
دختر تا زمان عقدش آقا موسی را ندیده بود. او در مراسم عقد می‌آید و کنار عروس می‌نشیند. اصلا رسم این‌گونه نبود. هیچ دامادی به سرش نمی‌زد که بیاید مجلس زنانه و کنار عروس بنشیند؛ ولی آقا موسی چنین کرده بود. همین‌جا عروس‌خانم مطمئن شده بود که می‌شود به این مرد اطمینان کرد. او از همسر راضی است، همه خانواده صدر به زن احترام می‌گذاشتند. پدرشوهرش، آقای صدر بزرگ هر بار که بی‌بی‌جان برایش چای می‌برد، دستش را می‌بوسید، آقا موسی هم همین‌طور بود. نه اینکه واقعا دستش را ببوسد؛ اما راضی به این کار هم نبود. حالا مرد رفته بود به همراه دو رفیقش و هیچ خبری از او نبود؛ لبنان هم درگیر جنگ بود و گرسنگی. پری‌خانم روزهایی را به یاد می‌آورد که همسرش توصیه می‌کرد به خانه‌های کشاورزان »صور« برود؛ اما مدتی طول می‌کشد تا او چنین کند، بعد از سفرش از قم به لبنان. همین وضعیت شیعیان لبنان بود که امام‌موسی‌ صدر، فرزند سیدصدرالدین صدر به فکر تأسیس جنبش امل می‌افتد.
در نیمه فروردین ۱۳۰۷ بود که موسی صدر در شهر قم متولد شد. دوران ابتدایی تحصیل در دبستان »حیات« بود و بعدها در دبیرستانی که مدیریت آن را احمد واحدی برعهده داشت فارغ‌التحصیل شد. سید‌موسی هم‌زمان در دانشگاه تهران »حقوق اقتصادی« می‌خواند و در حوزه علمیه علوم دینی. از همین‌جا بود که او با برخی از فعالان دانشگاهی-سیاسی ایران آشنا می‌شود، آشنایی‌ای که تا روزهای حضورش در لبنان و تا امروز ادامه دارد.
پدرش فقیهی بزرگ بود که پس از رحلت آیت‌الله حائری‌یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم در سال ۱۳۵۵ قمری، ریاست این حوزه را برعهده می‌گیرد. سیدصدرالدین صدر در سال ۱۳۱۴ بعد از پیام دردمندانه آیت‌الله‌ العظمی حائری به دلیل فشارهای رضاشاه همراه آقا سیدمحمد آقازاده تاجر معروف قمی و برادر وی آقای مصطفوی، به قم بازگشت و برای همیشه در شهر قم ماندگار شد. ادیبی عامل و شاعری تمام‌عیار که در نزد آیات عظام آخوند خراسانی، سیدمحمدکاظم یزدی، آقارضا همدانی و میرزای‌نایینی تلمذ کرد. قهرمان مدیریت بحران بود. از فروپاشی حوزه علمیه در سال‌های رضاشاهی و جنگ جهانی دوم ممانعت کرد. در سال ۱۳۲۳ حوزه نوپای قم را آیت‌الله‌العظمی بروجردی اداره کرد و با سپردن امور به بروجردی، سیدصدرالدین از عرصه ریاست حوزه کنار رفت.
امام صدر برای نخستین‌بار در سال ۱۹۵۵ (۱۳۳۴) به لبنان سفر می‌کند و در این سفر با اقوام و خویشاوندان خود در »صور«، »معرکه« و »شحور« آشنا می‌شود.
میهمان خانه علامه سیدعبدالحسین شرف‌الدین، بار دوم به دعوت فرزندان علامه شرف‌الدین به لبنان می‌رود؛ این‌بار شرف‌الدین فوت کرده بود. بعد از فوت علامه، فرزندانش نامه‌ای به قم خطاب به امام صدر می‌نویسند و او را به لبنان می‌خوانند. آیت‌الله العظمی سیدحسن بروجردی و آیت‌الله العظمی سیدمحسن حکیم اجابت را بر شاگردشان یادآور می‌شوند. او به لبنان و شهر صور می‌رود؛ به جایی که بعدها مقر شروع فعالیت‌های اجتماعی‌اش می‌شود. باید گدایی، فقر و ولگردی جای خود را به رفاه و ایمان می‌داد؛ امام‌موسی صدر از چهره کریه لبنان درد می‌کشید. او فرقه‌گرایی را با الفت نشانه گرفته بود؛ به اتحاد و اتفاق می‌اندیشید. به لبنان می‌اندیشید و به جهان اسلام. در لبنان آن روز هرکدام از فرقه‌ها برای خود تشکیلاتی مستقل داشتند؛ اهل سنت، دروزی‌ها و مسیحی‌ها؛ تنها شیعیان فاقد تشکیلات رسمی بودند.
او در ۱۵ آگوست ۱۹۶۶(۲۴ تیر ۱۳۴۵)، در کنفرانسی مطبوعاتی مشکلات شیعیان لبنان را فهرست‌وار بیان کرد و در نهایت »مجلس اعلای شیعیان« تأسیس شد. او نخستین رئیس این مجلس بود که برخلاف دیگر تشکل‌ها، دوره ریاستش طبق آیین‌نامه شش‌ساله اعلام شد. او درگیر مبارزه با فقر و بی‌عدالتی بود و لبنان درگیر جنگ داخلی؛ اما اسرائیل همه مرزهای لبنان را هدف گرفته بود. در همین زمان، امام‌موسی صدر از »نهال‌ها و شکوفه‌های«جوانمردی می‌گوید اینها جوانان عضو جنبش امل بودند. او در راه آرامش لبنان، »کمیته آرام‌سازی ملی« را تشکیل می‌دهد و برای وحدت لبنان در تلاش بود؛ اما سیاست باعث نمی‌شود سیدموسی از تلاش‌های اجتماعی- مدنی خود دست بردارد؛ بیمارستان »الزهرا« تشکیل می‌شود و »مدرسه عالی پرستاری« و مدرسه فنی‌وحرفه‌ای جبل‌عامل که پایگاهی برای اعضای مقاومت بود و شهید مصطفی چمران آن را اداره می‌کرد.
امام‌موسی صدر به جنبش امل دل بسته بود می‌خواست شاخه نظامی این جنبش پنهان بماند ولی انفجار در بلندی‌های »عین‌البنیه« در شهرستان »بعلبک«، در پادگانی که زیر نظر فلسطینی‌های جنبش فتح بود، همه چیز را خراب می‌کند. جنبش امل با انفجار زاده شد؛ همین تصادمی که »شیخ پیر جمیل«، امام‌موسی را متهم می‌کند به درگیرکردن فرقه شیعه در جنگ. امام‌موسی، چگونه می‌خواست وجهه مدنی- سیاسی خود را با شاخه نظامی »امل« پیوند دهد؟ او برای خود هویت مدنی را ترجیح می‌دهد و در عمل هم چنین بود؛ اگرچه دل در گرو جنبش امل هم بود. برای همین در ابتدای اعلام موجودیت جنش امل، گفت: »جنبش امل هیچ‌گونه رابطه سازمانی‌ای با مجلس اعلای شیعیان ندارد، ولی بازوی سیاسی- نظامی جنبش محرومان است. مجلس بیانگر ماهیت مدنی- شرعی همان جنبش است و بر این اساس، هماهنگی میان دو طرف شکل می‌گیرد«. او رئیس و بنیان‌گذار هر دو نهاد بود. بارها اعلام کرده بود روزی فرا خواهد رسید که ریاست مجلس اعلای شیعیان را به شیخ محمدمهدی شمس‌الدین واگذار کنم و خود به جنبش امل بپردازم.
روزی تصمیم می‌گیرد به لیبی سفر کند؛ او می‌رود؛ روزهای پشت‌سرهم می‌آیند و می‌روند و پری‌خانم، بچه‌ها و یاران امام منتظر پاسخی از او ماندند. صادق طباطبایی روایت می‌کند: »در طول روزهای بیست‌وپنجم تا بیست‌وهفتم ماه آگوست کسی از ایشان خبر نداشت.
اصلا همه متعجب بودند چرا تماسی نگرفته‌اند و عجیب‌تر اینکه ورودشان به لیبی در رسانه‌های لیبی نیز منعکس نشد… . در بیست‌وهشتم آگوست یکی از همراهانش برای انجام کاری به سفارت لبنان در لیبی مراجعه کرده، کاردار لبنان در لیبی تازه متوجه می‌شود آقای صدر در آنجا هستند… بعدازظهر همان روز کاردار لبنان به هتل مراجعه می‌کند تا پاسپورت بدرالدین را به او دهد اما اثری از امام و همراهانش نبوده است«.
بعدها قذافی نقل می‌کند روز سی‌ویکم آگوست، ساعت یک‌ونیم ظهر با امام‌موسی وقت ملاقات داشته او نیامد و اطلاع دادند که ایشان با پروازی به رم رفته است. اما از طریق دادستانی ایتالیا تحقیقاتی انجام می‌شود و درنهایت می‌گویند چنین شخصی وارد خاک ایتالیا نشده و »افراد دیگری با مدارک آقای صدر و همراهانش وارد هتل »هالیدی‌این« شده و فرم ورود را پر می‌کنند…«. فرمی که حتی نام افراد با غلط املایی نوشته می‌شود: »محمد شهاده یعقوب«.
بعد از اقامت در هتل، وسایل اقامت‌کنندگان در هتل می‌ماند و خود دیگر به هتل برنمی‌گردند وسایلی چون لباس، ساعت شکسته و گذرنامه آقای صدر. آقای صدر برخلاف ادعا، به فرانسه هم نرفته بود و البته ویزایی هم برای وی گرفته می‌شود؛ »درحالی‌که ایشان ویزای معتبر فرانسه در گذرنامه داشتند«.
این حوادث به تاریخ ۹ شهریور ۱۳۵۷ بود. او آخرین نامه‌اش را به خط خود و شامگاه ۳۰ آگوست ۱۹۷۸ (هشتم شهریور ۱۳۵۷) در هتل الشاطی شهر طرابلس به »علی نظر« تحویل می‌دهد: »صدر، حمید و بچه‌ها، حال ما خوب است ان‌شاءالله روز شنبه یا یکشنبه وارد پاریس خواهم شد. امیدوارم بتوانم عصر جمعه یا بعدازظهر شنبه یا یکشنبه تماس تلفنی برقرار کنم و زمان دقیق ورود را مشخص کنم. لطفا به ام‌صدری خبر دهید و با منزل حسینی در بیروت به شماره ۴۷۰۸۸۶ تماس بگیرید و ضمن آگاهی از اوضاع، موضوع را با آنان بگویید. به دکتر صادق و دکتر عصام هم خبر دهید که در پاریس منتظر ورود ما باشند. خبر سلامتی من و رسیدن به فرانسه را به ام‌صدری اطلاع دهید..« (مسیره الامام السید موسی الصدر، ج ۹، ص ۲۲۷)
حالا ۳۹ سال است که خانواده امام موسی صدر منتظر نامه دوم هستند و از تکرار یک پرسش ناامید نشده‌اند: امام موسی صدر کجاست؟ پرسشی که شاید بارها صدرالدین حمید، ملیحه و حورا با تصویری از امید به بازگشت پدر به نظاره نشسته‌اند. او زنده است زنده. غرشی از درد و خشم که از لبنان تا ایران به‌پا خاسته است.

نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۰۹ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۹:۲۷ ق.ظ

دیدگاه


+ 6 = هشت