ارومیه در اوج تقلید هنری

ارومیه در اوج تقلید هنری

علی رزم آرای
گروه فرهنگی:برای شفافیت موضوع فوق ابتدا باید یک مقدمه چینی مختصر ولی ضروری انجام شود. قصه از آنجا آغاز می‌شود که یک روز خدا ، مثل هر روز دیگر، من نویسنده برای کسب روزی حلال از منزل بیرون زده‌ام و از سر اتفاق برای انجام کاری گذرم به پل قویون می¬افتاد.
شنیده بودم تندیسی از اسب و سواری بر پشت با پرچمی که در آن ذکری با مسما ومهم همچون لبیک یا خامنه¬ای بر آن نقش بسته در همسایگی مجموعه هفت¬سین قوچ وچوپان معروف و گله¬ای اسب بی¬قواره در نزدیکی این هفت¬سین ترکیبِ مرکب پل قویون را با آن پل¬های معروف‌تر از پل¬های معلق بابل را کامل¬تر کرده¬است.
از دور هم دیده بودم این شاهکار بی¬بدیل را؟! اما از نزدیک این شاهکار را معاینه نکرده بودم که دست بکار آن شدم و حاصل شد این نوشتار که حول محور زیباسازی و هنرشهری کلانشهرارومیه به قلم رفت!
در حال معاینه همزمان در ذهنم حساب و کتاب می‌کردم و آنچه را که دیده بودم بالا و پایین؛ که خوب! چرا وچگونه؟! برای منی که چندین سال است از تریبون روزنامه آراز¬آذربایجان، به شکل ثابت و نوشتاری هی نطق ول می‌دهم در اندر فواید فرهنگ و توسعه فرهنگی، توسعه انسانی را دریابید.
مدیریت فرهنگی استان آذربایجان¬غربی و مرکز آن کلانشهرارومیه با یاد گذشته در حال حاضر با آینده قهرکرده است، فرهنگ شهروندی و تفکر انسانی وده‌ها دغدغه دیگر که ای بسا، گه گداری از لابه لای اخبار محلی و بومی نیز رنگی از آن به بی¬رنگ واقعیت اطرافمان می‌خورد، مثلا ًریاست شورای شهرارومیه پیرامون فرهنگ شهروندی و مفهوم شهری بودن و…
سخنانی ایراد کرده‌بودند و یا شهردار گرام با رسیدگی به سر و وضع شهر، زیباسازی شهر، ارائه مناسب خدمات شهری (طرح تفکیک زباله‌های شهری و…) که درست و به جا است اما وقتی با صحنه‌ای مواجه می‌شوم چنان صحنه‌ای که شرحش آمد.
آیا به جزء شوخی تلقی کردن همه چیز، مثلا ً قلم فرسایی خودم، که حقیقتا ً فقط قلم فرسایی است و نه چیزدیگر و یا صرف هزینه‌های گزاف برای زیبا سازی شهر یا برپایی تندیس‌های مناسب به نام و شمایل شهدا و بزرگان و یا هر طرح هنری درخور دیگر، چاره دیگری نیز دارم؟!
شما را به خدا آن ذکر بزرگ با نام بزرگترین شخصیت دینی مذهبی و نیز سیاسی اجتماعیِ معاصر کشور و جهان با آن قواره و سوارش که گویا شخصیت بسیجی نیز هست، توهین به شعور مردم ارومیه و نیز انتظارات و باورهای آنان و هم هنر و هنرمند ارومیه¬ای نیست!
نویسنده این نوشتار پیش از این پیرامون هنرشهری ارومیه در نوشتاری تحت عنوان»بزرگ شهر ارومیه غریبه با هنرشهری…!« چنین به قلم سپرده بود:
» شهرارومیه را باید مرکز تجمیع همه متدهای منسوخ و روش‌های تجربه شده علمی و هنری دانست! شهرارومیه، شهر آزمون و خطا و در بهترین شرایط شهر تقلید است!
شهری که هم مدیریت کلان استانی ومنطقه¬ی آن نسبت به اوضاع امروز فالش ( خارج ) می¬زند و هم مردمان نجیب و سربه زیرش عاری از هرگونه ذهنیت شهروندی، بصری، هنری زیباشناختی، لذت شناختی و… است. جوانانش جز معدود نفرات خلاق و نوآور همه ربات‌هایی هستند دست ساز دانشگاه و جامعه بی¬چفت و بستش و…در چنین اوضاعی سخن گفتن از هنرشهری که با روح شهر و جریان تنفس درونی و بیرونی آن در ارتباط است، با روح آزادمنش جوان و جوانان، با محیط و فضای به سامان شهری ( با دیوار، جدول، بلوار، خیابان، پیاده و…) مرتبط است شاید امری پرت و بی‌ربط به نظر آید . با مقدمه زیر سعی خواهیم کرد به شکلی این همه بی‌ارتباطی و پرت بودن را به نوعی سامان دهیم…«
و در نمونه‌ی دیگر مجمسه¬سازان ارموی را نام برده و شأن و شهرت هنر پیکر‌سازی و پیشینه آن درارومیه و حتی ایران را شرح کرده بودم.
از نام آوران آن در گذشته و حال مواردی را پیش کشیدم. نام آورانی که هر کدام در پیکره‌سازی و مجسمه سازی علاوه بر اینکه یله و یکه بودند، هرکدام نیز سوابقی درخشان داشته و دارند.
من ارومیه را به حکم حیات و ممات بزرگانی که نام و یادشان در زیر خاک فراموشی، مانده‌بود صاحب مکتب هنر و ادب تصور کردم که هست که این مکتب نه ارومیه که کل استان آذربایجان‌غربی را طول و عرض دارد.نمی‌دانم شهری که بهروزحشمت (مجمسه ساز ارموی ساکن اتریش- عضو رسمی اکادمی هنر وین) و یا زنده یاد چنگیز شهوق ( متولد باکو و بزرگ شده ارومیه – مدرس دانشکده هنرهای زیبا) ویا بهروز دارش (برنده جایزه ویژه دوسالانه بین‌المللی مجسمه‌‌سازی تویومورا ژاپن- ۱۳۷۵، فینالیست دوسالانه بین‌المللی مجسمه‌‌سازی آنکونا ایتالیا ۱۳۷۸) و یا فاطمه کوه¬کن و… دارد.
باید به وضعی دچار شود که به عمد و یا غیرعمد تندیس و پیکره‌های حامل زیبایی هنری خود را (یعنی شهر ارومیه را) پیچیده در تقلید و بسیار ابتدایی و کوچک ببیند.
استان آذربایجان‌غربی نه فقط ارومیه که خوی و نقده آن فقط برای مثال در پیکره سازی به وسعت جهان، ادعا و سخن دارد، نه فقط پیکره¬سازی، که در نقاشی وخوشنویسی، که در علم و ادب، نیز برای خود ستاره فروزانی است.
مگر کم است که شهرارومیه، نقاش و پیکره تراشی، مربوط به اواخر دوران صفوی و اوایل دوران افشار و مشهورترین نقاش آن دوران یعنی علی‌قلی بیگ ارومی معروف به فرنگی!
را داشته باشد و فرنگی به این دلیل که او واضع سبک تلفیقی مینیاتور با نقاشی دیواری غربی بوده که در طراحی داخلی قصرها و کاخ‌ها به کار می‌رفته‌است.
یا مهمتر ازآن نقده و یا همان سولدوز با مسمای خودمان، اسفندیار مرداپور جزء چهارهنرمند برتر راه یافته به جشنواره آندرایزآرت آمریکا را داشته باشد که در این جشنواره مجسمه‌ای به طول ۴ متر از سنگ به نام رویای باران را ساخته و اجرا کرده است (جشنواره آندرایزآرت در شهریورماه گذشته در آمریکا برگزار شد).
لازم و ضروری است که انبار فکر و اندیشه هنری و فرهنگی کلانشهر ارومیه در شکل کلان خود از سوی مدیران بالا بلندش و نیز همزمان از سوی اهالی عادت کرده به روزمرگی و تکرار خانه تکانی شده و فرصت¬های مغتتم تولید فکر و ایده هنری و فرهنگی به صاحبان اصلی آن داده شود. نه به هر دلال پیش افتاده و کورخلاق!؟!

نوشته شده توسط admin در دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۵:۲۳ ق.ظ

دیدگاه


+ 8 = پانزده