ارومیه به نداشتن عادت دارد…
علی رزمآرای
گروه فرهنگی: زندگی در عصر حاضر واقعا ًهنرمندی میخواهد، عصری با هزار دغدغه تو در تو، و اگر در شهری مثل ارومیه هم نفس به نفس برسانی دیگر همه چیزت دغدغه اندر دغدغه میشود. شهر ارومیه با آدم¬های کاملا ً معمولی و مدیریتی کاملا ً نیمه معمولی و فضای فرهنگی خارج از معمول! شهری است که در نه توی زمان خود و گذشته خود گم شده و راهی به سوی آینده در آن نورافشان نیست! ارومیه به نداشتن عادت دارد، به وعده و کم کاری عادت دارد، به حرف و حدیث هم عادت دارد، اما این عادت کردن تاوانی به بزرگی غربت و گم شدن داشته!؟ طوری که در زمان هر قدر عقب¬گرد میکنیم چیزی که آشکارمان کند که ارومیه چگونه ارومیه¬ای بوده و حالا که؛ همان ارومیهای نیست که گذشتهاش نویدش را به آینده میداده، چه کنیم که اگر تحملش نکنیم! میگویند باغ شهری بوده این ارومیه بی قواره امروز، میگویند عروس ایران بوده، میگویند پاریس کوچک بوده و از سر صدقه کسانی چنین بوده که نه نام مانده از این کسان و نه نشان مانده از ایشان!
رسم است که برای فخر فروختن به جهت عظمت و بزرگی فرهنگ و هنر و چگونگی سیر این فاخریت فرهنگی و هنری، در هر شهر، گورستان و قطعه ای برپا میدارند – که به لطف اجل و کمی هم احترام این مدفن و موطن ابدی برای اهالی هر شهری خواسته و ناخواسته ساخته میشده و شده – اما برای فخر فروختن به اینکه ما هنر و فرهنگی داشتهایم (به پیروی از آن مثل معروف داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است) و اینک مهم نیست که داریم یا نه! مکانی وِیژهای پرداخته میشده! مثلا ً پرلاشز پاریس که در آن از صادق هدایت خودمان تا فروید روان شناس تا موتسارت آهنگ ساز و شاید صدها نفر هنرمند و دانشمند فرانسوی و غیر فرانسوی… خوابیده باشند و یا دورتر چرا، حافظیه و سعدیه خودمان در شیراز، اصلا ً از جنس خودمان و خودمانی¬تر، مقبره¬الشعرای تبریز و…ارومیه هر شش جهتش قبرستان است و گورستان، تقریبا ً به وسعت بافت قدیمی و تاریخی شهر، زیر شهر، قبرستان و گورستان داریم. بسیاری از کسانی که در هر روز، سال و… در مطبوعات و صدا و سیمای محلی (واقعا هم محلی!) از آنان نام برده میشود که به اصل خود پیوستهاند، لابهلای همین خاک، زیر شهر ارومیه میان همین گورستان¬ها و قبرستان¬ها در دل شهر گمنام خفتهاند!
حقا که در شأن آنان حتی قطعه و جایی نبوده و نیست که مثلا ًجلوی چشم باشند مؤثران فرهنگی هنری و علمی این شهر! دریغ از وجود یک قطعه برای هنرمندان در باغ رضوان ارومیه! نداشته¬ایم و نداریم این یک رقم را فعلا! حداقل اگر بود، اگر معلوم بود و ساماندهی میشود و پشت بندش ادامه مییافت برای بزرگانی که امروز باید در آن آرام بگیرند، جوانان امروز ارومیه و اهالی معاصر آن و از سویی مدیریت فرهنگی و… آن بیشتر در عمق مسائل فرهنگی و اجتماعی این شهر سیر میکردند که ما شهری فرهنگی و درخور داریم بکوشیم که آبادتر شود و یار باشیم برای شناختهتر شدن آن نه بار! القصه ارومیه برای زندگان فرهنگ و هنرش آغوش گرمی نداشته و ندارد از سر صدقه مدیریت محترم فرهنگی و غیر فرهنگی آن! باری حداقل بالش راحتی برای خواب ابدی آنان فراهم باشد که از خواب آرام آنان ارومیه بیشتر عز و احترام خواهد داشت تا پراکنده شده و گم شدن آنان در لابه لای گورستان فعلی این شهر و گورستان¬های قدیمی آن! ظاهرا ًجزء اقوال است که قطعهای در نظر گرفته شده اما این قول به اضافه دهها نوع گوشه و کنار دیگر پیرامون آن از زبان مدیران اسبق و جدید این شهر شنیده شده که در پیشانی نوشت این نوشتار گفته آمد که ارومیه به حرف و حدیث عادت دارد و از عمل تاکنون خبری نیست! در نظر گرفتن قطعه زمینی خشک برای این مهم در عمل سهل است و آسان، اما، تخصیص بودجه، طرح و عمران، شکل و شمایل، مراحل اداری و آینده آن و…همه و همه از چم و خمهای این برنامه بیبرنامه است و اینکه بعد از آخرین افت و خیزها در دیماه سال گذشته این قطعه ناکام از مسیر مصوبات شورای شهر گذشته و هنوز هم که هنوز است در گلوی این مصوبات¬ گیر کرده به بهانه اساسنامه و آئیننامه و … قطعه هنرمندان حتی در کوچکترین شهرهای استان از نقده و اشنویه تا سلماس و… به احداث رسیده و امروز مدفن و موطن ابدی بزرگان فرهیخته این به ظاهر شهرهای کوچک است. از خوی و دیگر شهرهای استان نامی نمیرود که چون بر همگان آشکار است که این شهرها حالی خوشتر از ارومیه مرکز نشین دارند و…در پهنای تاریخ اگر از ارومیه و اعقاب نسل ما و نسلهای ما خبری بر ما نرسیده اگر بخشی به اتفاقات تاریخی منتسب باشد که هست مثلا ً قتلعامهای ادوار مختلف از معاصر تا متأخر، بخشی بزرگتر به پدران و آباء ما باز میگردد که در دوران سکون و آسایش در اصطلاح آرامش قبل از طوفان یا بعد از طوفان، به فکر ثبت ماوقع نبودهاند و یا به درس عبرت، مسلح نبودهاند که جلوگیری شود از ماجراها و اتفاقات بعدی و بعدتر! اینگونه بوده که حتی احساس و نیازی هم به ما منتقل نشده که به فکر حفظ مفاخر باشیم و یا به فکر حفظ یاد مفاخر! که سندی خواهد شد و خواهد بود برای آیندگان و نسلهای حاضر که ارومیه و اهالیاش و مدیریت زمانش فرهنگ دوست و فرهنگ پرور بودهاند و هستند که در این شهر، مردمانش و مدیریتش رغبتی برای حفظ جمعی شهر خود و حتی حفظ آینده خود به نفع همان آینده، در خود احساس میکنند. وجود قطعه هنرمندان و فرهیختگان، جدا از نشان تکریم و بزرگداشت هنرمندان و فرهیختگان شهر ارومیه، ساختن آلبوم بزرگی از حضور مردان و زنانی است که در کسوت ادب، هنر و علم به ساختن شهر خود و موطن مادری خود برخاستهاند و از سویی کارنامهای است پربار از سیر زندگی نسل یا نسلهایی که قرار است برای آیندگان تعیین مسیر کرده و جریان پیشروی و تغییرپذیری آنها را از حرکت زمان بسازد و از همه مهمتر اینکه امید بخش زندگان است که شهر ما چه وزین میراثی داشته و دارد و این هم مایه فخر است و هم مایه توانستن و رغبت برای ایجاد و ادامه جریان خلاق زندگی در بعد ادب، هنر و علم. باری شهر ارومیه تا به امروز نداشتهها و گم شدن داشتههایش را به ارث برده است و به ارث گذاشته است. اهالی فخیم و غیرتمندش هم بنا به خصلت زمان همه توان خود را صرف عمر گذشته خود کرده از پی کشورشان ایران، و مدیریت کشور چگونه به آغوش کشیده این جگر گوشه همیشه بلا کش ارومیه و آذربایجانش را! باری از فرهنگ و تاریخ اش هرچه بود گفتیم اما… از حال و آیندهاش هرچه بود گفتیم اما… از شهر و مردمانش هرچه بود گفتیم اما… از نداشته و داشتههایش هرچه بود گفتیم اما… از مدیریت با فرهنگ و بی فرهنگش هرچه بود گفتیم اما… اما گویا به مصداق بازی احوال کودکی مان که به هر چه پرنده بود در خلال اشیاء پر میگفتیم این بار هم باید پر بگویم پر!…هنرمند پر… مدیریت فرهنگی پر… شهر ارومیه؟ …. قطعه هنرمندان؟…
نوشته شده توسط admin در پنجشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۴:۳۹ ق.ظ