اختصاصي آرازآذربايجان //
احتیاط کنید شکستنی هستم
سونیا بدیع
گروه تحلیل: آقا یک سوال، همه اندازه من، شب و روز وسط خیابون، قله کوه، کنار جوب، توی خونه، روی جاکفشی و داخل یخچال به هر بهانهای، دُر و گوهر میافشانند یا فقط من این طوری هستم؟!
امروز دو تا داداش دیدم که یکی آبله قـُد قـُد گرفته بود و هر دو دست توی یک پاکت میکردند و با حرص و ولع شیرینی میتَپاندند دهن شون، با تذکر مادر مواجه شدند که مریضی سرایت میکند، داداشی که مریض بود کیسه رو بست تا بدهد به مادرش، بعد با امتناع مادر، در کیسه رو بست و نخورد!! چه مهربان چه لطیف، اگر من بودم از شوق خود کیسه رو همراه باقیمانده پول و انگشتهام می خوردم و یک نوازشی هم جوشهام رو می کردم که رقیب رو از میدان به در کردند، ولی نه وُجدانا این کارو نمیکردم، چون از مهر برادر به وَجَد اومدم و به اندازه چهار دَبّـه تــُرشی گریستم.
اینو بگم، چند روز قبل سینما رفتم، ستاره فیلم در ایران شکست عشقی و مالی خورد، اینقدر درب و داغون شد که حتی شکستهبند هم نمیتونست تکههاش رو بند بزند، پس ترکیه رفت، اونجا هم مُطرب شد، بنده بازم متاثر شدم!! تصور کنید سرماخوردگی هم دارم صدای گریه، سرفه و عطسه با هم مخلوط شد و چه آهنگهایی که از خودم استخراج نکردم، اونم در حالی که وسط سینما چُمباتمه زده بودم، حالا تصور کن همه با ذرهبین و چراغقوه دنبال کانون صدا می گشتند.
فقط اینا نیست، امروز یک خانمی رو دیدم گله میکرد، بیمه ندارم و فلان؛ منم برای اینکه ذهنش رو منحرف کنم، گربههای خیابون رو نشونش دادم که ببین چه نازند، ولی فقط مشاهده دایناسور اونم در حال خرید، می تونست فکرش رو عوض کند و من بازم گریستم اونقدر که می تونستم کارون و هامون رو لبریز کنم، والله!
حالا اینو بگم، چند وقت پیش دفترمون شیرینیخوران داشتیم، ولی سهمیه یک نفر ناپدید شد، منم با توجه به سوابق درخشانم در هَلِه هولِهخواری، متهم ردیف اول شدم، تا من بیام خانم مارپل بشم و بفهمم سرنوشت غمانگیز ? شیرینی چی شده و آویزون دل و روده کدام عزیز و گرامی هستند، فکر کنم به اندازه چهار تالاب خشکیده آب از چشمانم جاری شد.
اینو هم بگم؟! می گم، نمیدونم کِی بود، که یک ویدیئو در تلگرام توزیع شد که بچه یک حیوون چهارپا رو از مادرش گرفتند و با موتور بردند، ایشون هم بدو بدو دنبال موتور میکرد تا بچهاش رو پَس بگیرد، بنده اینقدر گریستم که اگر وسط باغچه مینشستم، میتونستم نقش آبیاری قطرهای رو بازی کنم.
اینم جالبه بگم، دورهای از تاریخ که نه داعش بود نه چیزی، منم قَدَم کمی بیشتر از خطکش دانش آموزان دبستانی بود، دیگه خودتون عقلم رو حساب کنید، یک روز در بازار لباس دخترانه عَجق وَجقی رو دیدم که طرح و رنگ پارچه چریکی بود، بسیار اندوهگین شدم، نهتنها گریه کردم، بلکه دلم خواست برم به دونه دونه مغازهدارها بگم »ای تُربچه، ای شلغم، این طرح و نقش حُرمت داره«، بعد با همون لباسها، دست فروشندهها رو به پاشون گِرِه بزنم و توی ویترین بچینم شون ولی نکردم.
از رحلت حجت الاسلام حسنی بگم، تا چهلم آنقدر گریه کردم که رکوردهای قبلیام رو شکستم یعنی با اون فرمون بدون دستانداز ادامه می دادم، بدون شک غرق میشدم، تازه محل کارم عوض شده بود، همواره صورتم خیس و چشمهایم سرخ بود، همکاران جدیدم بهم نمی گفتند ولی فکر کنم یک علامت سوال بزرگ در ذهنشون بود، که این خُل و چِل کیه دیگه؟ مامانش رو میخواد؟ همکاراش رو میخواد یا چی؟!
حالا اینو بگم، منم عِینِهُو یک آدم، واسه یک جریان سیاسی قلبم دائم بالا پایین میپَرد، ولی چند وقت قبل تعدادی از نفرات شاخص این تفکر، یک خیز برداشت و به آغوش جریان رقیب شیرجه زد، من بازم غصهام گرفت که « اُوهُوووع، بـ?ادا گـِدّیخ کِه»!
فکر کنم با این حجم از اشک که من تولید میکنم اگر خلاقیت نشون بدم، میتونم کارآفرینی کنم، مثلا به استحصال و صادرات نمک از اشکهام اقدام کنم، تا برای جوونهای بیکارمون شغل ایجاد شود و منو هم دعا کنند.
یا کنار دریاچه ارومیه بشینم و به حالش زار بزنم، البته قبلش برحسب لیتر و ثانیه با ستاد یادبود دریاچه ارومیه قرارداد ببندم.
البته به کمک شهرهایی که آب آشامیدنی ندارند، میتونم با سورتمه بشتابم و از زمزم چشمهایم به اونجا کانال بزنم، نمی دونم دیدید یا نه، چند روز قبل خبر ۲۰ و چند دقیقه، از یک اتفاق تکاندهنده خبر داد، که جهان رو در بُهت و حیرت فرو برد، از این قرار که در یک استان جنوبی نخستین آب شیرین کن بالاخره راهاندازی شد، پس میتونم امیدوار بشوم که تو این هیرو ویری منم چیزی کاسب بشوم.
اینم بگم، درسته به هر بهانهای ۱۰۰ مترمکعب در ثانیه گریه میکنم ولی مجلس ختم بروم »آغلامارام کِه آغلامارام«، انگار جارو دستی یا دَمپایی هستم، بی احساسِ بی احساس، اصلا انگار لَج می کنم که» نوموخوام؛ نوموخوام گریه کنم«، فوقش تِلو تِلو بخورم که مثلا من رو تو غم خودتون شریک بدونید.
خلاصه، احتیاط کنید که شکستنی هستم!
Arazazarbaijankhabarname@gmail.com
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۴۸ ق.ظ