آیا اخلاق قادراست سکولار را توجیه کند
گروه فرهنگی:این ادّعا که افراد منکر معنویّت، افرادی اخلاقی اند، ادّعایی است که اثبات می خواهد؛ که البته اثبات شدنی نیست. چون اساساً اخلاق بدون اعتقاد به خدا و معاد معنی ندارد. تعبیر اخلاق غیر دینی مثل تعبیر دایره ی چهارضلعی است. دقّت فرمایید! مراعات نظم اجتماعی و مراعات قانون و تبعیّت از رسوم فرهنگی و رفتارهای غریزی را با اخلاق خلط نکنیم. مراعات نظم اجتماعی را زنبورها و مورچه ها و دیگر حیوانات هم دارند. مراعات قانون نیز با ابزارهای فشار است؛ حال یا ابزار فشار روانی یا ابزار فشار اقتصادی یا … . تبعیّت از رسوم نیز نوعی عادت اجتماعی است و اخلاق گفته نمی شود. مثلاً اینکه ژاپنی ها در مقابل همدیگر سر خم می کنند، صرفاً یک عادت اجتماعی است نه یک عمل اخلاقی. یا اینکه مادرها به فرزندان خودشان رسیدگی مهربانانه می کنند، صرفاً یک عمل غریزی است و ربطی به اخلاق ندارد.
پس مراقب باشیم که رفتارهای به ظاهر اخلاقی را که بدون مقاصد اخلاقی انجام می گیرند، با رفتارهای اخلاقی خلط نکنیم. بدون اعتقاد به خدا و معاد، مراعات اخلاق، منطق درستی ندارد. همان گونه که یک مؤمن به وجود خدا و معاد، اگر مراعات اخلاق نکند، منطق درستی ندارد. پس یک کافر اخلاقی و یک مؤمن غیر اخلاقی دقیقاً به یک اندازه کار غیر منطقی می کنند. و کار آنها را نمی توان به حساب اعتقاد آنها گذاشت؛ یعنی اگر برخی مؤمنها بداخلاق هستند، نمی توان از کار آنها استنباط نمود که ایمان منشاء بد اخلاقی است؛ کما اینکه اگر یک کافر، رفتار اخلاقی داشت، نمی توان از رفتار او نتیجه گرفت که کفر هم می تواند منشاء اخلاق باشد.وقتی یک مؤمن بد اخلاقی می کند در واقع منشاء رفتار او غریزه ی حیوانی است نه ایمانشو وقتی یک کافر خوش اخلاقی می کند، منشاء رفتار او فطرت الهی اوست نه منطق کفر او. اوّلی ناخود آگاه بد اخلاقی می کند؛ و دومی هم ناخود آگاه خوش اخلاقی می کند. دو عامل موجب می شود برخی کفّاراخلاقیّات را مراعات می کنند:یکی همان گرایشات ناخود آگاه فطری است که در سطور قبل به آن اشاره کردیم. چنین کافری در واقع ندانسته چنین رفتاری را انجام می دهد. لذا اگر به او دقیقاً توضیح دهیم که این کارها با منطق کفر سازگار نیست و مطابق با منطق خداباوران است، یا به خداباوران می پیوندد یا آن گونه رفتارهای ناخود آگاه را کنار می گذارد.عامل دوم، این است که برخی اخلاقیّات ـ که ریشه ی دینی دارند ـ در طول تاریخ به صورت رسوبات فرهنگی در ذهنیّت جامعه نفوذ کرده و به صورت رسم اجتماعی در آمده اند؛ مثلاً مراعات اخلاق جنسی و مبادرت به ازدواج، که فقط با منطق الهی معنی دارد؛ و بدون آن معنی ندارد؛ امّا در طول تاریخ، همین رفتار دینی به صورت یک رسم اجتماعی در ساختار و بافتار جوامع بشری نفوذ کرده است. همان گونه که برخی رسومات غیر دینی نیز در طول زمان به صورت رسوبات فرهنگی در آمده اند. مثلاً در کشور خودمان آتش روشن نمودن در چهارشنبه ی آخر سال یا به صحرا رفتن در روز سیزدهم بهار به صورت یک رسوب فرهنگی در آمده و مردم آن را اتوماتیک انجام می دهند؛ در حالی که هیچ منطق عقلی یا دینی پشتش نیست. دقیقاً به همین نحو برخی قواعد دینی نیز در جوامع گوناگون به صورت رسوبات فرهنگی در آمده اند. لذا مردم جوامع کفر هم بی آنکه به منطق آن امور فکر کنند آن را انجام می دهند.
چگونگی ارتباط دین با اخلاق، از مباحث بسیار دیرین است تا جایی که حتی در نظریات افلاطون نیز در باره بحث شده است و جالب آن که در عصر معاصر مبحث استقلال »دین«از »اخلاق« یا یکی بودن آنها یا تعاملشان با یک دیگر، در جهان غرب بیش از جهان اسلام مطرح است. البته علت کلی دغدغهی فلاسفهی غرب بسیار روشن است. اندیشمندان غربی از یک سو میخواهند دین را گرایشی شخصی و ذوقی و غیر الزمامی اعلام نمایند و هر گونه نیاز بشر به آن را نفی کنند و نقش دین در عرصههای متفاوت زندگی، به ویژه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی و … را تکذیب کنند و نیز ناچارند تمامی ارزشها را نسبی و اعتباری قلمداد کنند و از سوی دیگر نمیتوانند منکر وجود اخلاق، تعریف »کمال و ضعف«که مستلزم ارزشگرایی است و نیز تأثیر اخلاقگرایی در تکامل فرد و جامعه گردند. اما به طور کلی چگونگی ارتباط »دین با اخلاق«، بستگی به زاویه نگاه و جامعیت تعریف از دین و اخلاق و چگونگی باورهای عقلی و قلبی دارد.اگر سؤال کنیم اخلاق جلوتر است یا دین، بدین معناست که هر یک این دو امر را مستقل از هم دیدهایم. یعنی اخلاق موضوعی است و دین موضوعی دیگر و حال سؤال میکنیم که کدام جلوتر از دیگری است؟ که با طرح چنین سؤالی، پاسخ به سؤالات دیگری چون: آیا اخلاق به دین نیاز دارد؟ آیا بدون مراجعه به دین میتوان به احکام اخلاقی پی برد؟ آیا »ارزشها« منهای دین تعریف و تعینی دارند؟ آیا اخلاق بدون دین ضمانت اجرایی دارد؟ اگر اخلاق نیازمند به دین است، میزان این نیاز تا چه حد است؟ آیا گرایش به اخلاق عقلانی است یا خیر؟ …. و در نهایت آن که ارتباط دین با اخلاق در کدام یک از گزارههای تباین، اتحاد یا تعامل میگنجد؟
بدیهی است اگر تعریف از دین به رابطهی فردی انسان با خدای خودش خلاصه شود و تعریف اخلاق به چگونگی روابط انسانها با یک دیگر محصور گردد، حاصلی جز »اخلاق سکولاری« یعنی جدایی دین از اخلاق به دست نخواهد آمد. اما اگر »دین« به معنای حقیقی و جامع آن، یعنی مجموعهای از تعریف هستی (جهانبینی) و در نتیجه چه باید کردها و چه نباید کردها (ایدئولوژی) برای تعالی مرتبه وجودی تعریف گردد و هم چون دین اسلام حوزههای گوناگون فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی قضا، بینالملل و … را شامل شود و همهی شؤون زندگی انسان را به صورت هدفدار در بر گیرد و هدف نیز نیل به کمال و تقرب به کمال مطلق (خداوند متعال) تعریف گردد، مشخص میشود که عقل به تنهایی قادر به شناخت همه حقایق ارتباطات و تأثیر آنها در یک دیگر نیست و احکام اخلاقی نیز باید در دین بیان گردد. لذا در چنین حالتی »دین« مجموعهای خواهد بود که شامل اعتقادات – اخلاقیات و احکام میباشد.اگر بخواهیم یک تعریف کوتاه و جامع از اخلاق ارائه دهیم، میتوانیم بیان کنیم که: »اخلاق یعنی چگونگی موضعگیری« و البته این موضعگیری در مقابل هر چیزی است و از موضعگیری انسان در مقابل خدا »ایمان – کفر – شرک« گرفته، تا موضعگیری در مقابل پیامبر و کتاب»ایمان – اطاعت و عمل و یا تکذیب«، تا موضوعگیری در مقابل تمامی شؤونات شخصی »روح، نفس، عقل، قلب، جسم، حوائج یا به تعبیری شهوت و غضب و …«، تا موضعگیری در مقابل دیگران، اعم از جمادات، حیوانات و انسانها و سایر موضعگیریها، مثلاً در مباحث و مسائل اجتماعی، سیاسی، و … . در این صورت مشخص میشود که موضعگیری احسن، مستلزم شناخت احسن از حقیقت هر چیزی و چگونگی تأثیر یا تأثر هر عامل و رفتار در عوامل و رفتارهای دیگر است و چنین شناختی برای هیچ عقلی میسر نیست، لذا به وحی نیازمند است.
با چنین تعاریفی معنی فرمایش پیامبر اکرم (ص) مبنی بر »انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق – من مبعوث شدهام برای به کمال رساندن اخلاق« نیز روشنتر میگردد. اخلاق کامل، یعنی موضعگیری احسن و کامل – و موضعگیری احسن و کامل نیز مستلزم شناخت کامل است – و شناخت کامل نیز محتاج وحی و یا همان دین (حقیقی) است.
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۶:۳۱ ق.ظ