آثاراجتماعی تکریم و ارج نهادن به انسان

آثاراجتماعی تکریم و ارج نهادن به انسان

گروه جامعه:تکلیف‌گرایی و نتیجه‌محوری ازجمله مباحث روز درعرصه فلسفه اخلاق به شمار می‌رود که در پی تفاوت نگاه متفکران غربی در دوران مدرن و تجدد، با اندیشه‌های دینی و دوران ماقبل مدرن و سنت؛ به مقوله انسان و مبانی انسان‌شناسانه به وجود آمد. در اندیشه‌های تجددگرایانه، انسان محور همه چیز و خدای زمین شناخته شد و در نتیجه تمام اموری که در دنیا جاری است باید در سیطره و خدمت انسان باشد و این انسان است که باید برای دیگران تکلیف تعیین کند.در برابراین تفکراندیشه‌های دینی و سنتی بر این باورند که انسان، مخلوقی از مخلوقات خداست که در برابر خود، خدا و دیگران وظایف و تکالیفی را برعهده دارد. این نوع نگاه باعث شد که درعرصه‌های اجتماعی نیز آثار و تبعات خاصی بر هریک از این نظریات مترتب گردد که ما در این نوشته به بیان آثار اجتماعی این نوع نگرش‌ها خواهیم پرداخت.
تکلیف و تکلفه مصدر باب تفعیل به شمار می‎روند. به لحاظ لغوی، تکلیف به معنای مشقت و سختی و جمع آن تکالیف می‎باشد. معنای اصطلاحی که از آن مد نظر داریم، عبارت است از: »عمل به یک سلسله دستور‎ها و قوانین که از طرف شارع مقدس، وضع و به وسیله پیامبران به ما ابلاغ شده، که در نتیجه عمل به آن، می‎توان به سعادت دنیا و آخرت رسید.«
معنای اصطلاحی این واژه در فرهنگ غالب کتاب‌های اخلاقی و جامعه شناختی، رسیدن به سود و نتیجه دنیایی اعمال انسان است. آن‌چه در این رویکرد مطرح می‌شود، رسیدن به نتیجه است و منظور از نتیجه در این‌جا سود مادی، لذت و قدرت می‌باشد. در این دیدگاه، نقش فاعل و انگیزه‌های او و ابزار‌های رسیدن به نتیجه اهمیتی ندارد. رسیدن به بهترین نتیجه و سود از نزدیک‌ترین راه و کم خرج ترین مسیر، هدف اصلی این نگرش است.
کسانی که تکلیف محور هستند در انجام امور اجتماعی خود فقط و فقط به وظیفه ای که شرع برای آن‌ها تعیین کرده است توجه دارند و از سختی‌ها و کمبودها و تنگناهای اجتماعی اقتصادی و سیاسی هراسی به خود راه نمی دهند بلکه همه این سختی را نیز به جان می‌خرند و با روی باز به استقبال خطر می‌روند؛ بر خلاف نتیجه گرایی که باعث می‌شود افراد از خطر‌ها دوری کنند و در انجام وظایف خود کوتاهی ورزند. عزت و بزرگواری اجتماعی در گرو تکلیف مداری است .تکلیف محوری این تئوری را به دنیا معرفی می‌کند که عمل به تکلیف در مسیر بندگی خدا، پادشاهی بر همه ما‌سوی‌الله را رقم می‌زند. این برخلاف تئوری‌های نتیجه گراست که عزت و بزرگواری خویش را در گرو لذت و سودجویی‌های دنیایی می‌بیند . هرچه از ثروت و مقام و منصب بالاتری برخوردار باشد احساس عظمت و بزرگی بیش‌تری می‌کند؛ غافل از این که عزت همه اش مال خداست و به هرکس که بخواهد می‌دهد.
درتکلیف مداری، انسان از آرامش و راحتی بیش‌تری در زندگی برخوردار است .در اندیشه تکلیف مداری هرکس با توجه به ظرفیت خویش تکلیف و بار مسؤولیت را به دوش می‌کشد و فقط در برابر همان مقدار از توانایی خویش در برابر مردم و خداوند مسؤول است؛ برخلاف نتیجه گرایان که برای رسیدن به هدف هیچ چیز جز خود نتیجه و هدف دنیایی را مد نظر قرار نمی‌دهند و در نتیجه گاهی باید فشار و توانایی فراتر از ظرفیت را بر خود و دیگران تحمیل کنند که این امر باعث سلب آرامش و راحتی بی‌اعتمادی وناامیدی می‌شود.درتکلیف مداری قبول تکلیف نشانه شایستگی فرد مکلّف است. تکالیفی که از حقوق ناشی می‌شود تقریباً همگی پیش از هر وضع تکلیف توسط واضع آن، شایستگیِ مکلّف آن احراز می‌گردد، زیرا »تکلیف« در واقع نوعی واگذاری مسؤولیت است، و واگذاری مسؤولیت اگر از ناحیه شخصی حکیم صورت پذیرد هرگز بدون احراز شایستگی فردی که قرار است مکلّف به انجام آن شود واقع نخواهد شد.همچنین اگر تکلیف به شخصی محوّل شود در حالی که او شایستگی انجام آن تکلیف را نداشته نباشد، کسی که انجام آن تکلیف را به مکلّف غیر صالح واگذار نموده است پیش از همه تقبیح خواهد شد؛ زیرا بدون احراز شایستگی، مسؤولیت را اعطا کرده است. پس ظاهر این است که به هر میزان، شایستگی بیش‌تر باشد، قابلیت پذیرش مسؤولیت‌های بزرگ تر، مهم تر و سنگین تر بیش‌تر خواهد بود. بدین روی، از یک سو، هرگاه مسؤولیت‌های مهم‌تر و سنگین‌تر به فردی محوّل شود نشان از این دارد که اعطاکننده مسؤولیت، او را بیش از دیگران دارای شایستگی دانسته است.
این خود نوعی اعلان به شایستگی است که در واقع، تکریم و ارج نهادن به مکلّف از آن استنباط می‌شود. از سویی دیگر، کسی که بیش‌تر مسؤولیت پذیرفته و مسؤولیت‌های مهم تر و بزرگ تر را بر عهده گرفته، شایستگی خود را بیش از دیگران نمایان ساخته و قابلیت هایش را بیش‌تر به منصه ظهور رسانده است. در مقابل، اگر از سوی مقامی متعالی، به کسی مسؤولیتی واگذار نگردد، هیچ کس این رفتار را نشانه تکریم و ارج نهادن به او نمی داند و همگان گمان می‌برند که آن مقام والا اعتماد لازم را به وی نداشته و یا قابلیت پذیرش مسؤولیت را در او ندیده است.
به همین دلیل است که شرع مقدّس برخورداری از عقل و رسیدن به سن بلوغ را که زمان بلوغ عقلی نیز هست، شرط اولیه متوجه شدن تکالیف شرعی می‌داند. حاکمان کاردان هم تا شایستگی کسی را احراز نکنند به او مسؤولیتی واگذار نمی کنند و آن‌گاه که فردی را به مقامی منصوب می‌کنند در واقع، ضمن مکلّف ساختن او به تکالیفی جدید، وی را شایسته انجام آن تکالیف دیده و اکرامش نموده اند.
همچنین والدین، هیچ گاه فرزندان خردسال خویش را که فاقد توانمندی عقلی و جسمی کافی می‌باشند، به انجام امور مهم نمی گمارند و کارهای بزرگ را از آن‌ها نمی خواهند. بدیهی است واگذار نکردن انجام کارهای مهم به خردسالان، نشانِ تکریم‌نکردن آن‌ها نیست، بلکه حاکی از فقدان شایستگی لازم در آنان است؛ پس در واقع، اعطای مسؤولیت و یا متوجه شدن تکالیف جدید، نشانه تکریم و بزرگداشت است. به همین دلیل، بیش‌تر انسان‌ها مسؤولیت‌های گوناگون را حتی اگر بهره‌های مادّی و موقعیتی در اجتماع نداشته باشد با آغوش باز می‌پذیرند و به آن افتخار می‌کنند و با این‌که پذیرش مسؤولیت، تکالیف جدیدی را به دنبال دارد، هیچ گونه احساس توهین یا تحقیری به آنان دست نمی دهد. و این برخلاف نتیجه گرایی است .در نتیجه‌گرایی، شایستگی هر فرد مدنظر نیست بلکه نتیجه مادی ای که باید حاصل شود مد نظر است. افراد هرچه در حصول نتیجه موفق تر عمل کنند و مال و قدرت بیش‌تری به دست آورند ، شایستگی خود را بیش‌تر اثبات کرده اند حتی اگر ظرفیت و توانایی آن را نداشته باشند .
بازگشت منافع تکالیف الهی به مکلّفان: گاهی تکالیف برخاسته از حکمت، عدل و انصاف است. این نوع احکام از سوی حکومتی عدل‌گستر و یا انسانی عادل وضع می‌شود که در آن، سود طرفین بر اساس عدل و انصاف مورد توجه قرار گرفته و تأمین می‌شود. تکالیف برخاسته از مشاغل موجود در جامعه را می‌توان از این سنخ دانست. در این نوع مشاغل، کارفرما ضمن تلاش برای دست یابی به سود خود حقوق کارگران را نیز بدون کم و کاست می‌پردازد. نتیجه آن‌که، در این نوع تکالیف، هم کارفرما به عنوان محق به حقوق خویش می‌رسد و هم به تبع انجام تکالیف از سوی مکلّفان حقوق آنان را مراعات می‌نماید؛ یعنی هر یک از طرفین هم مکلفند و هم محق، هم وظایفی دارند و هم منافعی می‌برند.در برخی تکالیف، تنها مصلحت و منفعت شخص مکلّف موردنظر است؛ یعنی حاکم یا ولی، احکامی را وضع و مردمان را به عمل به آن‌ها مکلّف می‌کند. این نوع تکالیف اگرچه ممکن است ظاهری آمرانه داشته و برای سرپیچی کنندگان از آن، کیفر سختی از سوی تکلیف کننده در نظر گرفته شده باشد، اما در واقع، مصلحت و منفعت مکلّف را به دنبال دارد و به طور کلی، فلسفه وضع آن نفع رسانی به او بوده است.بنابراین، اگر احکام وضع شده در این نوع تکالیف حکیمانه و از روی عقل و درایت وضع شده باشد بهترین نوع تکلیف خواهد بود؛ زیرا از هر دو جهت منافعش نصیب مکلّفان می‌شود و هیچ نفعی برای حاکم لحاظ نشده است. برای مثال، پدری که سرمایه ای را در اختیار فرزندش می‌گذارد تا به کسب و تجارت بپردازد، برای مجرّب‌ساختن او ممکن است احکام سختی را وضع کند و یا برای موفقیت وی در امر تجارت پاداش و جایزه نیز مقرّر نماید. همچنین علاوه بر پاداش موردنظر، تصمیم داشته باشد که سرمایه مذکور و منافع آن را به فرزندش تملیک کند و برای خود هیچ منفعتی در نظر نگیرد.
با این کار پدر، منافع همه‌جانبه وضع احکام نصیب فرزند می‌شود، اگرچه ممکن است فرزند(مکلّف) از فلسفه کار پدر ناآگاه بوده، او را بسیار سختگیر بپندارد.با این توضیح، باید متذکر شویم که قیاس وضع تکالیف از سوی خداوند با تکالیفی که پدر برای رشد و ترقّی فرزندش در نظر می‌گیرد و نیز قیاس خیرخواهی پروردگار نسبت به بندگانش با خیرخواهی پدر نسبت به فرزندانش، بسیار ناقص و نارساست، اما در جایی که هیچ شبیهی برای پروردگار عالمیان نمی توان پیدا کرد برای تقریب مطلب به ذهن، چاره ای از ذکر چنین مثالی نیست. بنابراین، شاید بتوان احکام وضع شده از سوی خداوند را که تکالیفی بر عهده بندگان مفروض ساخته است، از این نوع تکالیف به شمار آورد.
اما در نتیجه گرایی که برخاسته از اغراض شخصی و سودجویی‌های فردی است، وظیفه ای بر دیگری وضع می‌شود که صورت تحمیلی دارد. در این‌جا از خواست و اراده مکلّف کاری ساخته نیست و او نمی تواند چیزی غیر از آن‌چه بر وی تکلیف شده انجام دهد. در حقیقت، انجام تکالیف با قهر و غلبه از سوی تکلیف‌کننده بر مکلّف تحمیل شده است.
این نوع رفتار، که قدرتی برتر بر انسان تحمیل می‌کند در واقع، تکلیف نیست بلکه تحمیل یا اکراه و اجبار است؛ زیرا جبر باعث می‌شود که فاعل، کار را از روی اختیار خود انجام ندهد و چون نمی توان او را مصدر فعل نامید، این نوع تحمیل را نیز باید تکلیف‌گذاشتن مسامحی بدانیم. فلسفه این نوع احکام و تکالیف، اغلب رسیدن حاکم به منافع بیش‌تر است. به عبارت دیگر، در این نوع تکلیف، بنا بر آن نیست که حقوق مکلّفان مراعات شود، بلکه حاکم می‌کوشد بیش‌تر سود ببرد و کم‌تر به مکلّفان منفعت رساند، و تا آن‌جا که ممکن است حقوق آنان را پایمال و از ادای آن خودداری کند. البته اگر حاکم، بخشی از حقوق آنان را می‌پردازد بدین منظور است که مانع خشم و طغیانشان شود و منافع خویش را به مخاطره نیندازد.
یکی از آثار مهم اجتماعی در تکلیف‌محوری رشد و ارتقای همه‌جانبه مکلفین است، همان گونه که رسیدن به هفت سالگی و اولین روز ورود به مدرسه، به رغم در پی داشتن مرحله جدیدی از تکالیف، روزی مبارک برای فرزندان و والدینشان قلمداد می‌شود و بسیاری از خانواده‌ها چنین روزی را جشن می‌گیرند، ورود به سن تکلیف و رسیدن به مرحله ای که انسان شایستگی مخاطب پروردگار عالمیان قرار گرفتن را پیدا می‌کند و مسؤولیتی عظیم را برای دست‌یابی به بالاترین مراحل کمال انسانی و سعادت ابدی خود می‌پذیرد، مهم ترین حادثه در طول زندگی و شیرین ترین خاطره در دوران حیات این دنیایی او خواهد بود.
این روز مبارک همچون وقایع پیشین مملو از تکالیف جدید و مسؤولیت‌های تازه است، اما چون حاکی از شایستگی انسان بوده و امکان دست یابی به پیشرفت و تکامل را فراهم می‌آورد بسیار میمون و ارزنده خواهد بود. از این رو همان گونه که تکالیف آموزگار برای دانش آموز توهین قلمداد نمی شود، تکالیف الهی نیز هیچ‌گاه از سوی انسان فهیم و خردمند توهین محسوب نمی گردد؛ بلکه با آغوش باز آن را می‌پذیرد و عزم خود را بر انجام آن تکالیف جزم می‌نماید.همچنین اگر جامعه ای را از تعلیم و تعلّم که ظاهر آن سراسر تکلیف و زحمت است محروم کنند هیچ عقل سلیمی آن را مطلوب نمی‌شمارد و به بانیان و مسبّبان این محرومیت خرده گرفته، رفع محرومیت را خواستار می‌شوند. آمادگی برای رسیدن به کمال، اگر چه با رنج و زحمت همراه است، انسان آن را با رویی خوش پذیرا می‌شود. اما آنان که به دنبال نتیجه در این دنیا هستند از زحمات و اعمالی که برای رسیدن به امیال خویش می‌کشند در عذاب و ملالت هستند و رسیدن به مطامع برای آنان امری شخصی و محدود در دایره قدرت و ثروت می‌شود.

نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۰۶ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۶:۱۴ ق.ظ

دیدگاه


سه × = 21