بخش اول
گروه جامعه: آتش اوليه جنگ ايران و عراق حاصل ترکيبي پيچيده از اختلافات تاريخي، جاهطلبيهاي سياسي، شکافهاي ايدئولوژيک و انگيزههاي اقتصادي بود.
درک اين زمينهها براي تحليل چرايي آغاز و ادامه يافتن اين جنگ ضروري است.
جنگ هشتساله ايران و عراق در تاريخ سياُم شهريور سال 1359 و با توهم يک کسب پيروزي برقآسا از سوي صدام حسين آغاز شد. سپس با اصرار ايران به ادامه در ايام پس از آزادسازي خرمشهر (1361)، جنگ خصلتي فرسايشي به خود گرفت شش سال ديگر ادامه پيدا کرد.
در اين سالها بيش از دويست و پنجاه هزار نفر از هموطنانمان شهيدو تعداد ديگري زخمي شدند. تلفات عراق نيز حدود يک سوم اين ميزان است. همچنين، کمترين برآوردهايي که از هزينهها مادي اين جنگ شده حدود بالغ بر 1.19 تريليون دلار است.
ريشههاي يک درگيري خونين: چرا جنگ آغاز شد؟
براي درک چرايي آغاز جنگ، بايد به لايههاي مختلفي از تاريخ، سياست و ايدئولوژي نگريست. اگرچه بهانه فوري و رسمي صدام براي آغاز تهاجم، اختلافات مرزي بود، اما ريشههاي اين درگيري بسيار عميقتر و پيچيدهتر از يک مناقشه بر سر خطوط مرزي بود.
در 17 سپتامبر 1980 پنج روز پيش از آغاز تهاجم سراسري، صدام حسين در برابر مجلس ملي عراق، قرارداد 1975 الجزاير را بهطور يکجانبه ملغي اعلام کرد و آن را پاره کرد. اين قرارداد که با ميانجيگري الجزاير ميان محمدرضا شاه پهلوي و صدام حسين (در آن زمان معاون رئيسجمهور) امضا شده بود، به سالها اختلاف بر سر حاکميت بر آبراه شطالعرب (اروندرود) پايان داده بود. بر اساس اين توافق، خط مرزي در اين آبراه استراتژيک بر اساس خط تالوگ (عميقترين نقطه قابل کشتيراني) تعيين شد و در مقابل، ايران متعهد شد که به حمايت خود از شورشيان کرد در شمال عراق پايان دهد.
براي صدام، اين قرارداد يک تحقير ملي بود که در زمان ضعف سياسي عراق و قدرت منطقهاي ايرانِ شاه، به بغداد تحميل شده بود. لغو اين قرارداد و بازگرداندن حاکميت کامل عراق بر اروندرود، بهانه حقوقي و مليگرايانهاي بود که رژيم بعث براي توجيه تهاجم خود به آن نياز داشت. اين مناقشه البته ريشههاي تاريخي عميقتري داشت که به رقابتهاي امپراتوريهاي عثماني و صفوي و معاهداتي، چون «ذهاب» در سال 1639 بازميگشت. اما آنچه اين اختلاف ديرينه را به يک جنگ تمامعيار بدل کرد، وقوع انقلابي شگرف در همسايگي عراق بود.
کاتاليزور اصلي؛ انقلاب اسلامي ايران
انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 معادلات قدرت در خاورميانه را به کلي دگرگون کرد و زنگ خطر را براي رژيمهاي محافظهکار منطقه، بهويژه رژيم سکولار و مليگراي بعث در عراق، به صدا درآورد.
اين انقلاب از چند جهت براي صدام حسين يک تهديد وجودي و همزمان يک فرصت تاريخي تلقي ميشد. ماهيت حکومت جديد ايران، يک جمهوري اسلامي شيعي با رهبري کاريزماتيک آيتالله خميني و در تضاد ايدئولوژيک با رژيم بعث بود که بر پايه ناسيوناليسم عربي بنا شده بود. شعار »صدور انقلاب« و حمايت رهبران ايران از جنبشهاي انقلابي و اسلامگرا، بهويژه در ميان شيعيان، صدام را به شدت نگران کرده بود. چرا که اکثريت جمعيت عراق را شيعيان تشکيل ميدادند، در حالي که حاکميت در دست اقليت سني بود. صدام ميترسيد که پيام انقلاب ايران، اکثريت شيعه عراق را عليه او بشوراند و ثبات رژيمش را به خطر اندازد. فعاليت گروههايي مانند حزبالدعوه در عراق که از حمايت ايران برخوردار بودند، اين نگراني را تشديد ميکرد.
علاوه بر اين، ايران که تا آن زمان »ژاندارم منطقه« و متحد اصلي آمريکا بود، با سقوط شاه دچار آشفتگي داخلي شد و جايگاه منطقهاي خود را از دست داد. اين خلاء قدرت فرصتي طلايي براي صدام بود تا عراق را به عنوان قدرت برتر جهان عرب و رهبر بلامنازع خليج فارس مطرح کند. پيشتر نيز مصر رهبر سنتي جهان عرب، با امضاي پيمان کمپ ديويد با اسرائيل منزوي شده بود و صدام اينک خود را در موقعيتي ميديد که ميتواند اين جايگاه را تصاحب کند. يک پيروزي سريع و قاطع بر ايران، ميتوانست او را به قهرمان جهان عرب تبديل کند و هژموني عراق را در منطقه تثبيت نمايد.
همچنين، از ديد بغداد، ايران پس از انقلاب در ضعيفترين وضعيت ممکن قرار داشت. ارتش ايران که يکي از قدرتمندترين ارتشهاي منطقه بود، در نتيجه اعدامها، تصفيهها و فرار بسياري از فرماندهان ارشد وفادار به شاه، دچار فروپاشي و ازهمگسيختگي شده بود. قطع روابط با آمريکا به معناي توقف جريان قطعات يدکي و پشتيباني فني براي تجهيزات پيشرفته آمريکايي ارتش بود. صدام و ژنرالهايش با مشاهده اين آشفتگي، به اين نتيجه رسيدند که ارتش ايران قادر به ارائه يک مقاومت جدي نيست و ميتوان با يک حمله برقآسا و سريع، به اهداف مورد نظر دست يافت.
بنابراين، جنگي که در 22 سپتامبر 1980 آغاز شد، محصول ترکيبي پيچيده از مناقشات ارضي ديرينه، ترس از سرايت يک انقلاب ايدئولوژيک، جاهطلبي براي کسب هژموني منطقهاي، و يک محاسبه اشتباه بزرگ درباره ضعف حريف بود.
قمار صدام: توهم يک پيروزي برقآسا
برنامه نظامي عراق براي تهاجم، طرحي ساده و در عين حال، بلندپروازانه بود که از استراتژي »بليتسکريگ« يا جنگ برقآساي اسرائيل در جنگ ششروزه 1967 الگوبرداري شده بود. طرح شامل دو مرحله کليدي بود: ابتدا، حملات هوايي غافلگيرانه و همزمان به ده فرودگاه نظامي و غيرن نظامي ايران براي فلج کردن نيروي هوايي و سپس، پيشروي سريع نيروهاي زرهي و پياده در سه جبهه شمالي، مرکزي و جنوبي براي تصرف مناطق استراتژيک، بهويژه استان نفتخيز خوزستان.
صدام و مشاورانش معتقد بودند که رژيم نوپاي انقلابي در تهران، پس از، از دست دادن نيروي هوايي و بخشهاي وسيعي از خاک خود، چارهاي جز تسليم و پذيرش شرايط تحميلي عراق نخواهد داشت. اهداف اصلي عراق عبارت بودد از الحاق خوزستان به خاک عراق، کنترل کامل اروندرود، و سرنگوني رژيم انقلابي.
محاسبات اشتباه يک ديکتاتور
اما اين قمار بزرگ صدام بر پايهي يک سري محاسبات عميقا اشتباه بنا شده بود: اولا، توانايي ارتش عراق بيش از حد تخمين زده شده بود. نيروي هوايي عراق، برخلاف نيروي هوايي اسرائيل در سال 1967 فاقد دقت، آموزش و تجهيزات لازم براي نابودي کامل و غافلگيرانه پايگاههاي هوايي ايران بود. بسياري از هواپيماهاي ايراني در آشيانههاي بتني محافظتشده قرار داشتند و خلبانان عراقي نيز با ترس از دست دادن هواپيماهاي ارزشمند خود، عمليات را با کارايي لازم انجام ندادند. در نتيجه، نيروي هوايي ايران هرچند آسيب ديد، اما فلج نشد و توانست به سرعت به حملات متقابل دست بزند.
ثانيا، در جبهه زميني نيز، ارتش عراق از ضعف فرماندهي و عدم هماهنگي رنج ميبرد. فرماندهان ارشد بيشتر بر اساس وفاداري به حزب بعث و شخص صدام انتخاب شده بودند تا شايستگي نظامي. ژنرال رعد حمداني، از فرماندهان ارشد سپاه گارد جمهوري عراق، بعدها تأييد کرد که ارتش عراق در سال 1980 فاقد هرگونه طرح عملياتي منسجم و اهداف تاکتيکي روشن بود. اين ارتش که براي سالها با دکترين دفاع در برابر اسرائيل آموزش ديده بود، آمادگي يک تهاجم گسترده به سمت شرق را نداشت.
ثالثا و مهمتر از همه، مقاومت و اراده ملت ايران به کلي دستکم گرفته شده بود. صدام انتظار داشت که با ورود ارتش عراق، اعراب خوزستان به استقبال آنها بيايند و عليه حکومت مرکزي قيام کنند. اين اتفاق هرگز رخ نداد. برعکس، تهاجم عراق، فارغ از اختلافات داخلي، باعث بسيج عمومي و اتحاد مردم ايران حول محور دفاع از تماميت ارضي کشور و انقلابشان شد. رژيم انقلابي که در آستانه جنگ با بحرانهاي داخلي متعددي از جمله درگيري با گروههاي مخالف و شورشهاي قومي در کردستان و خوزستان دست و پنجه نرم ميکرد، توانست از اين تهاجم خارجي به عنوان ابزاري قدرتمند براي تحکيم پايههاي قدرت خود و سرکوب مخالفان داخلي استفاده کند.
پاسخ ايران و ضدحمله
در ايران، اين جنگ به درستي »جنگ تحميلي« نام گرفت. آيتالله خميني با صدور فرمان جهاد و با شعار »جنگ جنگ تا پيروزي«، تهاجم عراق را نه يک حمله به يک دولت، بلکه تهاجم »کفر« به »اسلام« توصيف کرد. اين رويکرد، جنگ را از يک منازعه ملي به يک دفاع مقدس تبديل کرد و انرژي عظيمي را در ميان تودههاي مردم آزاد نمود.
در ماههاي نخست، نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران که در آن زمان يک نيروي نوپا و کوچک بود، در کنار بقاياي ارتش، با مقاومتي سرسختانه در شهرهايي مانند خرمشهر و آبادان، پيشروي ماشين جنگي عراق را کند کردند. حماسه مقاومت 45روزه خرمشهر، اگرچه به سقوط شهر انجاميد، اما زمان ارزشمندي را براي ايران خريد تا بتواند نيروهاي خود را سازماندهي کند.
از سال 1981 ايران به تدريج ابتکار عمل را در دست گرفت. نيروهاي ايراني با ترکيبي از تاکتيکهاي کلاسيک ارتش و روشهاي نوآورانه و نامتعارف سپاه و بسيج، مجموعهاي از عملياتهاي موفق را به اجرا گذاشتند.
نقطه اوج اين ضدحملات، عمليات »بيتالمقدس« در سال 1361 بود که به آزادسازي خرمشهر پس از 578روز اشغال منجر شد. آزادسازي خرمشهر يک پيروزي نظامي و سياسي تعيينکننده براي ايران بود. اين پيروزي نه تنها بخش بزرگي از سرزمينهاي اشغالي را بازپس گرفت، بلکه روحيه ملي را به اوج رساند و موازنه جنگ را به نفع ايران تغيير داد.
تصميم سرنوشتساز، عبور از مرز
پس از آزادسازي خرمشهر، صدام حسين که خود را در آستانه شکست ميديد، اعلام کرد که نيروهايش را از خاک ايران خارج ميکند و آماده مذاکره براي صلح است. در اين مقطع حساس، رهبران ايران با يک تصميم سرنوشتساز روبهرو بودند: آيا جنگ را در مرزها متوقف کنند و با دست برتر وارد مذاکره شوند يا با عبور از مرز و ورود به خاک عراق، جنگ را تا سرنگوني رژيم بعث ادامه دهند؟
ادامه در شماره بعدي