مطالبات ما از خودمان
مردگان مبارزان غایب نیستند بلکه ناپیدایان حاضرند …
سنبله برنجی شاهیندژ
زندگی صحنهی جاوید هنرمندی ماست * هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود * صحنه پیوسته به جاست * خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد * ز نغمه تا خدا یک کوچه راه است * بر این حرف بلندم نی گواه است. (صائب تبریزی) زبان بازتاب هزار توی خم اندر خم اندیشههایی انسانی است که در طول هزاران سال راه تکامل و تکوین را با شتابی فزاینده پیموده تا به شیوایی کنونی خویش دست یازیده است.
زبان همچون نوای موسیقی و طنین طرب انگیز و دلنواز نی در کوهستان پرپژواک است که گویی سر از دامان جویبار موسیقی بر میدارد. کشف هنر سخن گفتن و شیوایی کلام و حلاوت زبان دارای چنان نیروی مقهور کننده، شگرف و چنان توانایی خارقالعاده ای بود که حصار دژ تنهایی انسان را در چشم بر هم زدنی فرو ریخت و امواج حاصل از عواطف و تفکرات انسانها را از دور دستهای زمان و مکان با احساساتی راستین در آمیخت و به هم پیوند زد؛ اما در هنگامهی غریبی امروز کیمیای زبان گویا کم کم میرود که به فراموشی خرابات کهن ره بسپارد.
زبان مادری همچون واژههای مترنم و روح بخشی است که قادر است قلب و جان انسان را از زنگار هراس جداماندگی از یکدیگر و از اصل خویشتن بزداید و حافظهای که با اغراض روزگار دچار رکود و سکون و پسرفت گشته است را بازسازی و شفاف نماید و سرزندگی دوبارهای را میهمان سرزمین قلوب از یاد رفته نماید.
تنها از راه ارتباط کلامی است که انسان در مییابد دیگران نیز چون او احساس آرامش یا اضطراب دارند و رنج میکشند و آرزوی همراهی صمیمی و همدلی یک دل را در دل میپرورانند تا دریابند خانهی دوست ورای کهکشانهای دست نیافتنی واقع نشده است بلکه آشیان دوست قلب اوست.
زبان ابزاری هنرمندانهای است که تاثیرات اش را از فرهنگ زمانه و مردم وام میگیرد. زبان زادهی فرهنگ، کار، تلاش و رنج چندین هزار میلیارد انسان است. زبان حاصل دسترنج افراد فرهیختهای است که از بُعد زمان عبور کرده و راه را برای شیوایی بیشتر زبانهای رایج کنونی گشودند.
زبان مسئولیت انتقال دست آوردهای حضور انسان بر روی کرهی خاکی و افلاکی را از قرون پیشین عهده دار گشته است. زبان مادری امیال، آرزو و تمناهای هر ملتی را همچون جام جهان نمایی به بیننده القا میکند تا سهمی از تلاش بی وقفه همگانی را برای ایجاد شرایط انسانیتر ادا کرده باشند.
زبان مادری در تلاش و ادای دین از دیگران نیز وام میگیرد و وام نیز میدهد تا از فراسوی زمان و مکان بگذرد تا انسانها به شایستگی بیشتری برای انسانیت دست پیدا کنند.
انسان با کمی تعمق در خواهد یافت زبان مادری از جغرافیای آب و خاک و وطن در میگذرد تا تمام جهان را وطن بشناساند. در این میان تنها تفاوت نگاههای هوشمندانه و هنرمندانه به معقوله ی زبان است و اینکه بعضیها بر خاکی احساس مالکیت دارند نه به ملیت و نژاد و قومیت …
ایران زادگاه من و شماست. همگی خاکش را دوست میداریم و آن را توتیای چشم میکنیم. ایران را دوست داریم نه به خاطر اینکه گربه قلب زمین است، نه به خاطر زمین، خاک، آب و هوایش، نه به خاطر مردم و فرهنگش بلکه به خاطر حضور همیشه تحول پذیرش و باروری ذهن و زبان و اندیشه مردمانش و البته باید همگان باور کنند هیچ آب و خاکی بی حضور انسان ارزشی ندارد.
نفس و احساسات ترک زبانها با تاریخ و فرهنگ و تمدنی اجتماعی و درخشان در هم آمیخته شده که در همان حال به استبداد ستم شاهان نیز گره خورده است تا در تمام طول تاریخ بند از بند آنها گسسته نماید غافل از اینکه استبداد هرگز نخواهد توانست بر قدرت ایده و زبان غالب شود. پادشاهان قداری که حتی لحظهای از ستم کاری در حق بعضی از قومیتها و نژادها فروگذار نبودهاند.
مردم پهلوان منش ترک زبان از دیر باز در هر نبردی پای ثابت تهورات میادین جنگی بودهاند و با جانفشانیهایی مثال زدنی درد، شادی، رنج و زیبایی زبانشان را در طول بیش از هفت هزار سال تاریخ و تمدن درخشان و ماندگار در عین سترگی فریاد کردهاند و با سایر زبانها همبستگی برقرار کرده و میکنند.
اما در عصر حاضر کشف آرمان شهری رؤیایی که حقوق ملیتها و قومیتها رعایت شود چندان هم دور از ذهن نیست. دنیای امروز به مدینهای فاضله و فراگیر میاندیشید که دست یابی به اهداف متجددانه و متمدنانه آن دشوار به نظر نمیرسد، در زندگی نسلهای آینده تبلور عشق تلألؤ و تجلی خاصی پیدا خواهد کرد و خوشبختی در قالبهای رؤیایی و شعارهایی دست نیافتنی به نظر نخواهد رسید. کسی چه میداند شـــــاید ان شاالله در آینده دیگر نژادها و قومیتها انزوای تلخ امروزی را به تجربه و نظاره ننشینند و ساکنان زمین فرصتهای برابری برای زندگی و بهره مندی یکسانی از موهبتهای خدادادی داشته باشند.
بیایید با تجسمی هدفمند و درخشان در قالب خلاقیتهایی نادر و آرزوهایی نوین، جهان هستی و هر آنچه که بر روی آن سیال است را حتی اگر شده تنها یک گام، فقط یک وجب به سوی ترقی و اوج سوق دهیم.
خیزش عظیمی که به بار نشستن آن سعیی سترگ، آفرینندگی عظیم و تلاشی مضاعف میطلبد تا عطر عطوفت و همدلی و برابری را در پهنه¬ی جهانی بپراکند. جهانی برخاسته از قلبهای پرمهر که درون آن دیگر عداوت و کینه جایگاهی نداشته باشد و مساوات، برابری، تعهد، روشنفکری و روشنگری جزء لاینفکی از نهاد مقدس انسانها باشد.
در آن صورت دیگر آزادی و امید و پیروزی انسانیت بر پلشتی، وحشت و بی¬عدالتی جهان تنها در قالب آثار شعرا و نویسندگان معنا نخواهند شد و انسانیت به صورت نمادی آشکارا و ملموس قابل لمس و ادراک شدنی تبدیل خواهد گشت، نه نمادین و در قلب مجسمههایی بی روح و کذایی، چرا که نیاز معنوی ابنا بشر به آزادی بیان و ابراز عقاید قلبی و تکلم و آموزش به زبان مادری در سراسر گیتی گسترده است نه فقط در یک منطقهی خاص تاریخی یا محدودهای جغرافیایی منحصر به فرد و …
شاید آیندگان مسئولین متعهدتری داشته باشند تا تجمع جمعیتی دهکدهی جهانی بر زیباییهای رؤیایی زبانها بیفزاید؛ نه اینکه آن را دچار رکود و پسرفت نماید. بیایید زندگی را با مبارزهای راستین برای صلح جهانی و تلاش برای تأمین امنیت غذایی تمام ساکنان کره خاکی مفهومی دیگر ببخشیم تا دیگر کسی برای انسانیت سوگواری نکند و غمگنانه روزگار نگذراند و دانشمندان و اندیشمندان بستری فراهم کنند تا اندیشه ورزی دامن گستر گردد و دشمنیها برچیده گردند و روزنههای نوینی در مفهوم صلح و انسان دوستی در مقابل چشم انداز آتیه گسترانده شود و در لابه لای هزار توی هر کوی و برزن، درخشانی در اندرون انسانها نمود پیدا کند و مسیر ناهموار مبارزه برای رهایی نود و هشت درصد از انسانها از یوغ استثمار شبانه روزی دو درصد، روی زمین هموارتر گردد و رؤیای دست نیافتنی آرمان شهر دور و دراز در واقعیتهای امروز محقق گردد نه در شعر و نثر و قالب رمانها و … و جادهی پیشرفت برای همگان هموار گردد نه فقط برای قشری خاص و نور چشمیهای کبوتران دور حرم … در زندگی تراژدی این نیست که در سوگ عزیزان بنشینیم و جامهی سیاه بپوشیم و خاک حسرت بر سر بریزیم، بلکه بزرگترین تراژدی تاریخ جهان زمانی به وقوع خواهد پیوست که مفهوم دوست داشتن و دوست داشته شدن و علاقه به مام میهن و زبان مادری و عرق ملیتی و محلی هر روز بیش از دیروز رنگ باخته تر گشته و بیشتر در وادی منجلاب فراموشخانه ها مغروق شود.
بیایید انسانها را بی ادعا و بی منت دوست داشته باشیم و به آنها عشق بورزیم و با منش و رفتار سنجیده عشق ورزی به هم نوع شیوهی علما راستین را سرلوحهی امور زندگی خویش قرار دهیم، دنیای زیبا و بی هیاهویی که نه فقط زندگی، نه فقط مبارزه برای بقا، حتی زیبایی مرگ را در آن نتوان به تصویر کلمات در زنجیر کشید. زندگی که زیبایی آن را نتوان با واژهها بیان کرد؛ چرا که برابری انسانها، هلهلهی شادی افروزی برخواهد انگیخت. خوشبختانه میتوان ادعا کرد در جهان امروز تا حدودی سراسیمگی این جنبش، لحظه به لحظه، شب و روز، عصر و غروب، شباهنگام و سحرگاهان در حال سامان یافتگی است و به سرعت پیش میتازد.
بی شک، شکوفایی جنبش اجتماعی و شکفتن جوانان امروز با مفاهیم برابری و حقوق یکسان و عدل و داد با تلاش مضاعف آیندگان پررنگتر خواهد شد.
کسی چه میداند شاید آیندگان بی پیرایه و بی آلایش تر راه را از بیراهه تمیز دهند و در بند ژرفای تاریخ، در فراروی زمان، در فراسوی زبان، در فراشد، در فراداشت، در فرادشت، در فرآوردهی پیوند نهان، گرفتار نشوند و آزادی را تا رهایی نهایی و واقعی انسان، از یوغ بندگی خویش و نه دیگران، با فریادهایی پر طنین بانگ بر بیاورند.
بیایید به زبان شیوای نیلوفری خودمان بیندیشیم و از این شبهای تاریک و طولانی و یأس آلود و خاکستری تکلم به زبانی غیر بگذریم و برای کشته شدگان راه حق، برابری و آزادی و برای یارانی که زندگی دیروز و امروز جامعه با مبارزات روشنگرانهی آنها آذین بسته شد و مبارزه را جز لاینفکی از زندگی شمرده و با اهدا خونهای رنگینشان با تار و پود جاودانگی درهم تنیدند تا انسانی زیستن، برای فردا و فرداها شایستگی بخشیده شود. بیایید یک دقیقه سکوت کنیم تا …
بی هدف و بلاتکلیف در خیابان راه میرفتم. به کوچه خودمان رسیدم. وانتی در حال خالی کردن بار بود. ظاهراً برای یکی از همسایهها مستاجری جدید از راه رسیده بود.
غرق در افکار دور و دراز بودم که صدای خانم جوانی مرا به خود آورد: »لعیا اون یاسدقو (متکا) بنداز برای من« خندهام گرفت. از خودم پرسیدم چه بر سر ما ترکها آمده!؟ چرا زبان رسمی را به زبان ملی خودمان ترجیح دادهایم!؟ آیا تهاجم فرهنگی که میگویند همین است!؟ مایی که خودمان، خودمان را قبول نداریم چطور میخواهیم ایدهها و آرمانهایمان را به نسلهای بعدی انتقال دهیم!؟ مایی که غرق از خودبیگانگی هستیم چطور انتظار داریم در آینده بچههای ما فرهنگ اصیل ترکی را پاسدار باشند!؟ از چندی پیش باب روز شده در مصاحبهها و برخی از صحبتهایی که با بعضی افراد از خود بیگانه انجام میدهند در گویشهایشان هشتاد درصد افعال فارسی را مورد استفاده قرار میدهند و برای خالی نبودن عرایض تنها بیست درصد ترکی که کاملترین زبان بشری است را چاشنی صحبتها و گفت و گوها قرار میدهند.
ماندهام اینان برای خودشان ارزش قایل نیستند یا مخاطب را مورد تمسخر قرار میدهند!؟ به قول معروف »یا رومی روم یا زنگی زنگ« اگر فارسی صحبت میکنند چرا چاشنی صحبتهایشان ترکی است یا برعکس …!؟ باید پرسید: چه بر سر ما آمده؟ مایی که زبان فارسی را بسیار دست و پا شکسته صحبت میکنیم و آن را درست و حسابی بلد نیستیم و تلفظات را نادرست ادا میکنیم چرا باید آن را با زور و اکراه حتی علیرغم میل باطنی در حلق بچههایمان فرو بکنیم!؟ منظور ما از این کارها چیست؟ انکار واقعیت یا انکار خودمان یا فرار از هویت اصیل مان!؟ چرا نه ترکی را قبول داریم و نه به فارسی مسلط هستیم!؟ این راه به کجا خواهد کشید!؟ همین مایی که به فارسی مسلط نیستیم اما هنگام صحبت کردن هشتاد درصد افعال فارسی را جزو تکیه کلاممان قرار میدهیم چرا!؟ چون آن را مثلاً نوعی کلاس کاذب قلمداد میکنیم …!؟
قبل از اینکه کشور ما زیر هجوم وسائل ارتباط جمعی ماهواره و اینترنت و موبایل مغروق شود صحبت کردن به فارسی کلاس داشت اما اکنون که فکر مردم بازتر شده و ترقی روزافزون ترکها را شاهد هستیم و هر روز بیش از روز پیش اخبار شکوفایی ترک زبانان گوش جانمان را نوازش میدهد دیگر صحبت کردن یک نفر ترک به فارسی نه تنها کلاسی ندارد بلکه از خود بیگانگی محض قلمداد شده و بی هویتی آشکار افرادی است که (از دیدگاه من) با فرزندانشان فارسی صحبت میکنند. البته این معقوله مربوط به ترکهای اصیل و متعصب نمیشود.
آیا نمیدانیم حتی حیوانات نیز زبان خودشان را به فرزندانشان یاد میدهند!؟ مگر ما کمتر از حیوانات هستیم که زبان مادری را به کودکانمان آموزش نمیدهیم!؟ صحبت کردن با فرزندانمان به زبانی غیر از زبان مادری که به ما تحمیل نشده است! واقعاً چرا این خیانت و جنایت محرز را در حق کودکان معصوم خودمان روا میکنیم و آنها را از اینجا رانده و از آنجا مانده بار میآوریم!؟ چرا بعضیها را مقصر میدانیم!؟ چرا همتی به خرج ندادهایم که لااقل خط نوشتار ترکی را حتی اگر شده به رسمالخط عربی بیاموزیم و آن را به فرزندانمان نیز یاد دهیم!؟ ریشهی این همه ندانم کاری کجاست!؟ بیایید منصف باشیم و صادقانه به خودمان اعتراف کنیم که چرا این قدر عقدهی خود بینیمان گل کرده است!؟ بیایید خودمان را بشکنیم که به قول معروف آینه شکستن خطاست … بیایید به گهوارهی اندیشهی خویش مجال تفکر بیشتر بدهیم و رها شدگی را بیاموزیم و به عشقی بیندیشیم که در صحرا بذر دوستی میافشاند چرا که خشم در سکوت معنا میگیرد و دریا در خروشی پرغم به شعرا و ادبا الهام میبخشد.
آیا در فراسوی جهان، خود را به خوابی بی رونق و کاذب فرو بردهایم!؟ یا وعدههایی سراب گون به خودمان میدهیم!؟ یا … بیایید اندیشههایمان را پالایش دهیم و کرانههای بی رونقِ بی رمق را نظمی دگر ببخشیم و با شیرینی شهد گلهای اقاقیا، زنیق و رز تکیه بر شورش عشق داده و تفکرات نابی خلق کنیم تا نتهای تار چنگ به پود زبان اصیل مان رونقی دلنشین و اصیل بزنند و مهتاب با هزاران امید به ستیز درخشش آفتاب برخیزد. ما خواهیم رفت؛ اما فلسفهی هستی و بودن زبان مان با نیستی درآمیخته نخواهد شد.
پس بیایید همگام با جهان، گام برکشیم. به گاه جهان کاذب نگریزیم و به راستی بگرییم تا جهان، اندرون را بخندانیم و چهرههای کریه از خود بیگانگی و خودانکاری را برچینیم که تنها جهان خویشتن اصیل و نه جهان دیگران زیبنده و شایستهی ستایش است.
راز زیبندگی آموزش اصالت راستین و هویت اصیل به آیندگانست، هویتی که به راستی لایق بالندگی و فخر و مباهات است نه لایق دریغ و انکار و لاجرم باید که توأم با تلاش و کوشش روزافزون باشد.
باید به درازای زمان تکیه بر”عشق” و “رهایی” داد که به مدد اندیشهی فرهیختگان و دلسوزان خودباور ممکن شده و به بار و ثمر خواهد نشست؛ چرا که در طول تاریخ هــــــرگـــــز بی هویتی یا انکار اصالت اصیل تمدن انسانی را به فرجام نیکو پیوند نداده است و … بیایید به جای تفحص و کنکاش در زندگیهای دیگران که هیچ ربطی به ما ندارد، مبارزات و تهورات بابک خرم دین، ستارخان و باقر خان و قهرمانان ملی، عباس میرزای دلاور که تا چند قدمی فتح روسیه پیش رفت و مبارزات و جانفشانی های شاه اسماعیل صفوی و نادرخان افشار فاتح هندوستان که کاترین دوم با شنیدن نام او لرزه بر اندامش میافتاد را بشناسیم و بنازیم به چالدران دلاور پرور (شلمچه صفویه) و بدانیم که نباید بدون وضو وارد این قتلگاه خونین بالانی از جنس ملائک شویم؛ چرا که شهدای این جنگ نابرابر در عین جوانمردانگی به خاک و خون افتادند تا از کیان ملت کهن ایران دفاع کنند.
بیایید با نقب زنی به گوشه کنار تاریخ در یابیم با چه ترفند فریبندهای افشین را فریفتند تا یار دیرینهی خود بابک، را به چند کیسه زر و سیم بفروشد.
بیایید ما نیز خدای ناکرده راهرو این راه شیطانی دون نباشیم و خدای ناکرده وطن فروش یا خودفروخته نباشیم!؟ بیایید در رزومهی ابن سینا کنکاش کنیم و بدانیم چرا در تمام دانشگاههای دنیا فارغالتحصیلان دکترا، لباس مقدس و مخصوص مشکی را تنها به احترام ابن سینا میپوشند و ما از دلیل آن بی خبریم و آن را منشأیی اروپایی میدانیم.
بیایید زندگی نامههای مولوی، شمس تبریزی، مولانا، صائب تبریزی و قطران را مورد مطالعه و تعمق قرار دهیم و به قهرمانیهای مردان و زنان نستوه آذربایجان ببالیم که با کمترین تجهیزات در مقابل سربازان تا بن دندان مسلح امپراتوری عثمانی و روسیه تزاری دو قدرت بزرگ استعماری قد برافراشتند و ایستاده به هم آغوشی مرگ شتافتند تا مردان سرزمین مان در برابر دشمن به زانو نفتند …
بیایید به جای اینکه با یک بشکن از راه بدر شویم و در اجتماع غیر قانونی خیابانی برای شعار دموکراسی جامه از هم بدریم در محیط صمیمی خانواده قلدری نکنیم و به فرزندانمان اجازه دهیم با میل و ارادهی خودشان به زبان شیرین مادری سخن بگویند. بیایید به جای اینکه تلویزیونهایمان را ۲۴ ساعته روشن بگذاریم و به برنامههای بی محتوای شبکههای برون مرزی نگاه کنیم با درایت دلایل احمد کسروی را مطالعه کنیم و این اسم را به ذهن بسپاریم و در مورد آن به فرزندانمان توضیح دهیم. بیایید …
نوشته شده توسط admin در چهارشنبه, ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۳:۵۸ ق.ظ