مخالفان و موافقان علوم انسانی اسلامی
گروه فرهنگی:به نظر میرسد منطقاً بر اساس دو مبنا، هر گونه تلائم بین دستاوردهای تجربی بشری و آموزههای وحیانی منتفی است.
یکی مبانیای که شناخت معتبر را فقط حاصل یکی از این دو عرصه بداند و روش شناخت واقعیت را در یکی از طرفین »علم جدید« یا »دین اسلامی« منحصر و از دیگری سلب کند که طبیعتاً بستری برای تلائم این دو باقی نخواهد ماند. مبانی دوم هر مبنایی است که هرچند تحقق شناخت معتبر در هر دو عرصه را بپذیرد، اما عرصه و قلمروی دین را از عرصه و قلمروی علوم جدید جدا و متعقل مباحث این دو را کاملاً بدون ارتباط با همدیگر معرفی نماید.
در غیر این صورت، یعنی اگر اولاً هم علوم جدید معرفتزا باشند و هم گزارههای دینی و ثانیاً اینها قلمروهای مشترکی داشته باشند، تعامل بین اینها ممکن، بلکه ناگزیر خواهد بود.
در خصوص هر یک از دو مبنای فوق، دیدگاههای متعددی میتوانند مطرح شوند که در اینجا به اهم این دیدگاهها اشاره میشود:
انحصار روش معرفت در تجربه یا وحی. در این مبنا، طبیعتاً دو گروه را میتوان مشاهده کرد؛ گروهی که شناخت را در روش تجربی منحصر کنند و گروهی که آن را در آموزههای متون دینی منحصر نمایند:
گروه اول تجربهگرایان (اعم از اثباتگرایان و ابطالگرایان) هستند؛ یعنی کسانی که بر این باورند تنها و تنها یک روش برای کسب معرفت ممکن است و آن روش تجربی یعنی روشی است که از تجربه و مشاهده شروع میشود یا به اثبات، تأیید و یا ابطال تجربه و مشاهداتی ختم میشود.
پوزیتیویسم (اثباتگرایی) در فضای علمی کشور ما، طرفدار رسمی ندارد؛ یعنی این گونه نیست که کسانی به لحاظ تئوریک به حمایت از پوزیتیویسم برخیزند، هرچند ذهنیت پوزیتیویستی بر اذهان بسیاری از دانشگاهیان ما حاکم است، به ویژه در رشتههایی که خصلت کاربردی آنها بر خصلت نظریشان غلبه دارد (مانند رشتههای پزشکی و مهندسی).
اما ابطالگرایی (نگاتیویسم) در ایران طرفدارانی دارد که شاید مشهورترین آنها آقایان عبدالکریم سروش و علی پایا هستند.
اینها با پذیرش تفکیک مقام داوری از گردآوری و همچنین مقام داوری را فقط از تجربه دانستن، امکان ورود معرفتی آموزههای وحیانی به عرصه علم را منکر میشوند و بر این باورند که در علم، بهرهگیری از آموزههای متون دینی تنها در مقام گردآوری مجاز است و از آنجا که در مقام گردآوری، نه فقط از متون دینی، بلکه از هر امر دیگر و حتی از خرافات نیز میتوان استفاده کرد، بهرهگیری از گزارههای دینی در این مقام هیچ ویژگی خاصی برای علم به ارمغان نمیآورد و لذا عملاً باب هر گونه تعامل معرفتی بین دادههای تجربی و آموزههای وحیانی مسدود میشود؛ مگر اینکه آموزههای وحیانی به داوری تجربه تن در دهند که در این صورت نیز نه از باب اعتبار وحیانی، بلکه از باب حکم تجربهشان، در علم وارد میشوند.
گروه دوم کسانیاند که معرفت و شناخت معتبر را منحصر در گزارههای متون دینی میدانند و هر معرفت بشری را که مستقیماً به وحی منتسب نباشد معرفت معتبر نمیدانند؛ خواه نگاه ابزارانگارانه به علوم جدید داشته باشند (مانند دیدگاه منسوب به پیر دوئم، متکلم و فیزیکدان فرانسوی) یا علم جدید را سراسر ضلالت و گمراهی برشمرند.
در کشور ما، دیدگاه ابزارانگارانه به علم و حتی سراسر ضلالت شمردن آن را شاید بتوان به پیروان »فرهنگستان علوم اسلامی« نسبت داد.
هرچند با توجه به ابهاماتی که در مباحث منتشرشده از ایشان وجود دارد، از نگاه ابزارانگارانه آنها به علوم تجربی، نمیتوان باور آنها به عدم امکان هر گونه تعامل بین دستاوردهای تجربی بشر با آموزههای وحیانی را نتیجه گرفت. لذا بحث آنها در طیف موافقان علم دینی (به معنای موافقان نحوه تعامل بین دستاوردهای عادی بشر و آموزههای وحیانی) خواهد آمد.
تفکیک قلمروهای علم و دین. مبنای دوم برای انکار امکان تعامل معرفتی علم و دین، دیدگاههایی است که قلمروی معارف دینی را از قلمروی دستاوردهای علمی بشر جدا دانسته و این دو را کاملاً بدون ارتباط با همدیگر معرفی میکنند و از آنجا که هیچ امر مشترکی بین این دو حوزه باقی نمیماند، نه سخن از تلائم این دو میتواند مطرح باشد و نه سخنی از تنافی یا تضاد آنها. دو تصویر از این مبنا وجود دارد که در یکی قلمروی علم مطلقاً با قلمروی دین متفاوت است و در دیگری نه مطلق قلمروی علم، بلکه اقتضائاتی که در علوم جدید هست، موجب میشود که هیچگونه تعاملی بین علوم جدید (البته با تأکید بر علوم انسانی و اجتماعی) با دین ممکن نباشد:
تصویر اول از این مبنا، که قلمروی علم و دین را کاملاً از هم جدا قلمداد کنیم، تصویری است که در جوامع غربی برای حل تعارض علم و دین ارائه شده است؛ برخی دیدگاه پیر دوئم (فیزیکدان و فیلسوف علم) را اینگونه تفسیر کردهاند و شاید بتوان نظریه ویتگنشتاین در باب بازیهای زبانی و نظریه رودلف اتو در باب ماهیت امر قدسی را نیز از جمله مصادیقی برای این مبنا دانست.
در کشور ما، کسی با استفاده از این تصویر رسماً به نفی بحث علم دینی اقدام نکرده است؛ اما دیدگاههایی در کشور مطرح شده است که اگر کسی طرفدار آنها باشد، منطقاً به تفکیک قلمروی علم از دین و نفی دینی کشیده خواهد شد، که عبارتند از:
دیدگاهی که خود را به عنوان «مکتب تفکیک» معرفی میکند و از تفکیک عرصه معرفتهای بشری و آموزههای وحیانی دفاع میکند. البته مباحث ایشان بیشتر ناظر به فلسفه و عرفان مطرح شده و تا کنون بحثی از پیروان این مکتب درباره مباحث علوم جدید مشاهده نشده است.
شاید از مباحث عبدالکریم سروش در موضوع »انتظارات بشر از دین« همین تفکیک استنباط شود؛ چرا که ایشان در آنجا از این موضع جانبداری کرده که کار دین به دین سپرده شود و کار سیاست و اقتصاد و مشکلات روانشناختی و… به علوم جدید؛ هرچند از آنجا که کار دین را منحصر به مباحث آخرت نمیکند و در عرصه مسائل زندگی، سخن دین را به عنوان امری مقدم بر تجربه که محدودههای آزمون را تعیین میکند به رسمیت میشناسد (بدین معنا که یکی از وظایف دین تعیین آزمونهایی است که اگر آزموده شوند، آزمونگر باقی نمیماند و لذا آزمودن آنها عاقلانه نیست و اگر دین ویرانگری آزمونی را بیان کرد، علم نباید به آزمودن آن روی آورد) عملاً نشان داده که چنین تفکیکی را قائل نیست.
اقتضائات علم جدید به گونهای است که هیچ نسبتی بین آن و آموزههای دینی نمیتوان برقرار کرد. بر اساس این دیدگاه، علم جدید، کلیتی جداییناپذیر دارد و حاصل نسبت جدیدی است که انسان مدرن با عالم و آدم پیدا کرده که هرچه باشد متفاوت است با نسبتی که انسان متدین با عالم و آدم برقرار میکند و اگر در جامعه دینی جایگاه و مقام هر چیز با دین معین میشود، در تجدد دایره فرمانروایی عقل خودبنیاد و علم تکنولوژیک وسیعتر است و هر چه در این عالم وجود دارد و از جمله دین، میتواند و باید متعلق پژوهش علمی باشد. بر این اساس، این علوم نمیتوانند نسبتی با دین برقرار کنند، مگر اینکه دین را از جایگاه حقیقی خود در نظم عالم و آدم عزل کنند.
اگر ما بحث علم دینی را در حد برقراری تلائمی بین دین و علم جدید بدانیم، این دیدگاه را باید یکی از دیدگاههای نافی علم دینی ندانست که ناکامی رویکردهای التقاطی در علم دینی و پارهای از تحولات اجتماعی سه دهه اخیر در ایران نیز میتواند مؤید خوبی بر صحت این دیدگاه قلمداد شود.
نوشته شده توسط admin در سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵ ساعت ۴:۲۰ ق.ظ